جدیدترین دلنوشته و تکست های مفهومی و زیبا برای کپشن اینستا

جدیدترین دلنوشته و تکست های مفهومی و زیبا برای کپشن اینستا

جدیدترین دلنوشته و تکست های مفهومی و زیبا برای کپشن اینستا

 

عمه‌خانم من همیشه‌ی خدا کارش مراقبت بود.
آن هم نه از آدم‌ها،
از وسایل!

هرچه می‌خرید از فروشنده می‌پرسید:
آقا اینها کاور ندارند؟
اگر داشت که فبها، اگر نداشت یک چیز در حد فرهنگ و تمدن روانداز دست و پا می‌کرد و می‌انداخت روی وسیله‌ی مذکور.

از آن قدیم‌ها یک تلویزیون داشت که کنترلش با یک زره محافظت می‌شد. ساختار کنترل به گونه‌ای بود که برای بازی بچه‌ها با یک سلاح جنگی اعلا برابری می‌کرد.

اگر کسی دور از چشمِ عمه‌خانم دستش به کنترل می‌رسید بی برو برگرد برنده محسوب می‌شد.
عمه‌خانم یک اخلاقی داشت که روی مبل‌ها هم رو انداز می‌کشید.
می‌گفت گرد و خاک روی‌شان می‌نشیند یا بچه‌ها کثیفشان می‌کنند.

برای فرش‌ها تدابیر خاصی نداشت، فقط مدام چشمش دنبال ماها بود که مبادا چیزی بریزد.
همه‌چیز در خانه‌ی عمه‌خانم به بهترین نحو نگهداری می‌شد، در حدی که انگار اصلا استفاده نشده بود.
اما به هیچ‌کس در خانه‌ی عمه‌خانم خوش نمی‌گذشت. دِنج نبود.

هیچ‌کس رغبت نمی‌کرد چند دقیقه بیشتر بماند.

آن‌قدر که درگیرِ کیفیت داشته‌هایش بود درگیرِ خوشحالی‌های نداشته‌اش نبود.
همه‌چیز برق می‌زد اما تا دلت بخواهد روی روابطش گرد و خاک نشسته بود.

حال و هوای رابطه‌اش مثلِ وسایلش تازه نبود.
خوش و بش کردن‌هایش مثل یک رادیوی قدیمی که گوشه‌ی انباری افتاده باشد پِت‌پِت می‌کرد. هیچ‌کس در خانه‌اش یک دلِ سیر نخندیده بود.

بشقابی نشکسته بود اما دل‌های زیادی ترک برداشته بود.
از آن رو اندازها برای هر وسیله‌ای دوخته بود اِلّا برای دوست داشتنش، که اگر دوخته بود بی‌شک هم خانه‌زندگی‌اش تازه می‌ماند هم دوست‌داشتنتش…

وسواسی نباش.
حرص نخور.
باید ساده گرفت وگرنه سخت می‌گذرد.
بدجور هم سخت می‌گذرد…

👤 مریم قهرمانلو

***

جدیدترین متن و تکست های کوتاه و مفهومی

یک میلیارد یوروی دیگر!_محمدرضا ستوده
#طنز

خب! اگر از نشنیدن خبر یک اختلاس بزرگ رنج می‌برید، اگر فکر می‌کنید چرا جدیدا اختلاس نمی‌شود
اگر این موضوع شما را نگران کرده
اگر شرایط را مشکوک می‌دانید
لطفا نگران نباشید زیرا دولت خبر داد:
یک میلیارد یورو ارز گم شده است. این نشان می‌دهد که همه چیز عادی است و طبق روال معمول دزدی‌ها ادامه دارد و جای هیچ‌گونه نگرانی نیست.

تنها چیزی که باقی می‌ماند تعجب من است.
تعجب از اینکه واقعا ایران چگونه کشوری است؟

مگر می‌شود که یک مملکت تا این اندازه مرموز، ناشناخته و پارادوکسیکال باشد؟
چند جوان خیلی چراغ‌خاموش و در خلوتی کامل در یک قایق بادی بر روی سد لفور حرکت می‌کنند ولی بلافاصله شناسایی و پیدا می‌شوند.

عبدالمالک ریگی که حتی خانواده‌اش هم نمی‌توانستند جایش را پیدا کنند، پیدا می‌شود و روی آسمان دستگیر می‌شود.
چند جوان یک گوشه‌ای از پارک با تفنگ آبپاش به هم آب می‌پاشند و در کسری از ثانیه پیدا می‌شوند.

شما الان اگر بروید وسط دشت کویر و شلوارک بپوشید، بعد از ۱۰ دقیقه یک خودروی ون امنیت اخلاقی شما را پیدا می‌کند و قانون را رویتان اعمال می‌کند یا اگر بروید روی نوک قله دماوند بایستید و حرفی علیه منافع ملی بزنید، احتمالا ۵ دقیقه بعد یک هلیکوپتر به سراغتان می‌آید و پیدایتان می‌کند.

اگر روی پشت‌بام خانه‌تان برقصید که مثل آب خوردن شناسایی می‌شوید. در ایران حتی اگر زیر زمین هم بروید پیدا خواهید شد.

چه بسیار خوانندگانی که از زیر زمین بیرون آورده شده‌اند.

اما یک میلیارد دلار یورو یا یک دکل نفتی گم می‌شود ولی کسی نمی‌تواند آن را پیدا کند.

واقعا پیدا کردن یک دختر رقصنده در شهری به بزرگی تهران سخت‌تر است یا یک دکل نفتی؟!
اینجاست که عقل آدمی درمی‌ماند و نمی‌تواند بفهمد واقعا ایران چگونه کشوری است! _جهان صنعت

***

جمعه های دلگیر هم می آید و میرود مثل تمام روزها و شب هایی که دلتنگ بودیم و صبح روزِ بعد، بی پروا و گستاخ تر به راه خود ادامه دادیم ، مثل تمام کارهایی که عادت ، جزئی از اموراتمان گشت و آن را سپری کرده ایم .
دست خودمان که نیست هرچیزی، از حدش فراتر رود سخت میشود ما هم که همچون کرگدن هایی سخت جان، دلتنگی هایمان را قورت می دهیم و به روی خودمان هم نمی آوریم که چه بلایی دارد به سرمان می آید . .!
امان از روزی که دلتنگی هایت عادت شود، که دلت یاد بگیرد چه زمانی و کجا باید تنگ شود. ما آدم های نازک دلِ دیروز، سخت جانانِ امروزیم که جمعه های دلگیر را تاب می آوریم . . .

#حاتمه_ابراهیم_زاده

***

جدیدترین متن و تکست های کوتاه و مفهومی

یکی میگفت

موقع جنگ جوان پانزده، شانزده ساله را میفرستادید خط مقدم و میگفتید شجاع است و میشد فرمانده نخبه عملیات، میشد حسن باقری‌ها
اما الان! الان حاضر نیستید از یک شغل از چندین شغل خود بگذرید و جایتان را به جوانی بدهید تا خودش را ثابت کند، میگویید بی‌تجربه است!!!
چطور آنوقت که میخواست دم تیر برود شجاع بود و با‌تجربه اما الان که میخواهد روی صندلی بنشیند ترسو هست و کم‌تجربه؟؟؟!

***

من خسته تر از آنی بودم که بدی ها را با بدی جواب بدهم و “هوی” باشم در جواب ِ “های”ِ آدم ها …
خسته تر از آنی بودم که روحم را شرحه شرحه کنم تا بفهمند که در موردم اشتباه می کنند یا بفهمند که به کار من ، کاری نداشته باشند ،
و بیخیال تر از آنی ؛ که از کسی کدورتی به دلم داشته باشم …
من در هر شرایطی و در مواجهه با هر آدمی ، خودم بودم ! کسی که برای هیچکس بد نخواست ، هیچکس را بد نمی دید و دیگران را نه از روی ظاهر و نه از روی رفتارها و قضاوت های عجولانه ، قضاوت نمی کرد !
آدم ها هیچ کدامشان بد نیستند
اما متفاوتند ، خیلی متفاوت …
و من حریفِ تفاوت های آدم ها ، و حریفِ نظرها و واکنش های شخصی شان ، نخواهم شد
گوش هایم را می گیرم ، به رویشان لبخند می زنم و کارِ خودم را می کنم ، همان کاری که می دانم درست است و باور دارم که حالِ جهانِ مرا بهتر می کند .
و می دانم که روزی ، همین آدم ها ؛ از نشستن و پایِ ایستاده ها را گرفتن و زمین زدن ، خسته می شوند ، می ایستند ، گوش هایشان را می گیرند ، به روی اطرافیانشان لبخندی زده و راهِ آرزوهای خودشان را می روند …
همه ی ما روزی خسته خواهیم شد از راضی نگه داشتنِ همه و همه را شبیهِ باورهای خود ، خواستن ،
کلاهمان را بالاتر خواهیم گذاشت و به اتفاقات و هدف های بزرگ تری فکر خواهیم کرد…

👤نرگس صرافیان طوفان

***

جدیدترین متن و تکست های کوتاه و مفهومی

دلم یک خانه‌ی قدیمی می‌خواهد…
یک حال و هوای سنتی و اصیل…
خانه‌ای با دری فیروزه‌ای، حیاطی چند ضلعی و دیوارهای کاه‌گلی، با حوضی پر از ماهی‌های قرمز و گل‌های شمعدانی، پنجره‌های چوبی و شیشه‌های رنگ رنگی…
خانه‌ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد…
که وقتی دلم گرفت به تالار آینه‌اش بروم، میان آینه کاری‌های زیبایش بنشینم و حال دلم خوب شود …
عصرهای تابستان، تمام دلخوشی‌ام یک کاسه آبدوغ خیار خنک و نان خشک باشد و شب‌های زمستان، تمام دلگرمی‌ام یک کرسی آتشی جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار!
صبح‌ها با شیطنت و صدای گنجشک‌ها بیدار شوم، به حیاطش بروم و از عطر خاطره‌انگیز کاه‌گلش جان بگیرم.
من از حصار آهن و فولاد خسته‌ام…
دلم خانه‌ای می‌خواهد که هر غروب روی تخت قدیمی توی حیاط، روبروی حوض، کنار باغچه بنشینم، چای بنوشم و شعرهای زیبای فروغ را با شوقی بی وصف به روح و جانم تزریق کنم…

👤نرگس صرافیان‌طوفان

***

من از آن تافته‌های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می بردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون می‌دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می‌گویم غرق در شگفتی می‌شد و نمی‌توانست باور کند. در این حال، بر حسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتی‌ام را تحقیر می‌کرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است، من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم!

📚سقوط
👤آلبر كامو

جدیدترین متن و تکست های کوتاه و مفهومی

مطالب داغ هفته اخیر