آیا تا به حال این اسم به گوشتان خورده است؟ چیزی از او میدانید؟ به گزارش فراناز یعقوب لیث صفاری ، با نام اصلی رادمان پور ماهک یا بـه شکل رایج در پارسی میانه، رادمان ماهکان «رادمان پسر ماهک» یک سلطان ایرانی و بنیانگذار دودمان صفاریان در سیستان بود. او شهر زرنج را بـه پایتختی برگزید.
وی با موفقیت بخشهاي بزرگی از جهان ایرانی، شامل کشور های امروز ایران، افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان و غرب پاکستان را فتح نمود. پس از یعقوب، برادرش عمرو لیث جانشین او شد.
وی درسال ۲۶۵ در گندیشاپور در اثر قولنج درگذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کردهاند. حسن بن زید علوی کـه یکی از دشمنانش بود، وی را از جهت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.
مزار او هم اکنون در ۱۰ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی بـه نام اسلام آباد «دزفول» قرار دارد. قدمت مقبره یعقوب لیث صفاری، بـه دوره سلجوقی تا قاجار میرسد. مقبره با گنبد مضرس ساخته شده و با توجه بـه مرمتهاي مختلف، قدیمی ترین قسمت ان مربوط بـه دورهٔ سلجوقی اسـت.
همه چیز درباره یعقوب لیث صفاری
یعقوب پسر لیث درروستای قرنین در سیستان بـه دنیا آمد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. او چهار پسر بـه نامهاي یعقوب و عمرو و علی و طاهر داشت. از بین ایشان عمرو بعد از یعقوب برای مدتی حکومت کرد، اما دورهٔ حکومت او زیاد طول نکشید.
او نیز در آغاز مانند پدر رویگری میکرد و هر چه بـه دست میآورد، بـه دوستانش ضیافت میکرد. چون بـه سن رشد رسید، عدهاي از عیّاران وی را بـه سرداری خود برگزیدند.
درسال ۲۳۷ کـه طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت می کرد، مردی از اهل بُست بـه نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مسلط شد و یعقوب بـه خدمت وی درآمد. طاهر کـه مردی با تدبیر بود، صالح بن نصر را از سیستان بیرون کرد و پس از وی درهم بن نصر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان بیرون کرد. درهم کـه نتوانست از عهدهٔ سپاهیان بر آید، یعقوب را سردار سپاه خویش کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند، از فرماندهی یعقوب استقبال نمودند.
پس از مدتی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و بـه بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود، بعد آزاد گردید و بـه خدمت خلیفه درآمد. دراین زمان اسـت کـه کار یعقوب نیز بالا میگیرد او بـه دفع خوارج میپردازد. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود، تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری می کردند کـه بیرون از تصور بود.
یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو بـه خراسان نهاد، ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر درسال ۲۵۳ رو بـه خراسان نهاد. اینبار شهر های هرات و پوشنگ را گرفت و از ان جا رو بـه کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را گرفت.
پس از ان رو بـه شیراز نهاد و با حاکم فارس جنگید و آنجا را نیز بـه دست آورد. یعقوب بعد از واقعه، چند نفر از طرفداران خودرا با پیشکشهاي گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خودرا فرمانبردار خلیفه اعلام کرد.
یعقوب درسال ۲۵۷ باز بـه فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد بـه وی پیغام داد کـه ما ملک فارس را بـه تو ندادهایم کـه تو بـه آنجا لشکرکشی کنی. موفق بالله برادر خلیفه کـه صاحب اختیار مملکت بود، پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط بـه یعقوب اسـت.
یعقوب نیز بلخ را تصرف نمود و متوجه کابل شد، والی کابل را اسیر کرد و شهر را تصرف نمود. پس از ان بـه هرات رفت و از آنجا بـه نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان رابا اتباعش اسیر کرد و بـه سیستان فرستاد و از آنجا روانهٔ طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد.
حسن دراین جنگ شکست خورد و فرار کرد و بـه سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری بـه آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد. در راه در اثر بارش باران، عدهٔ زیادی از سپاهیانش کشته شدند و خودش هم مدت چهل روز سرگردان میگشت.
یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد، مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده و حسن را منزوی ساختهاسـت، بـه امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان بـه خراسان فرستاد کـه چون وی از حکم ما تمرد کرد و بـه حکومت سیستان بسنده نکرد، وی را در همه ی جا لعن کنند.
محمد بن واصل تمیمی بر فارس چیره شده بود. معتمد عباسی فارس را بـه موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را بـه جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد.
به این خاطر که یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید، طمع در ولایت فارس بست. در حالی کـه محمد بن واصل در اهواز بود، وی رو بـه فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. درسال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو بـه خوزستان نهاد. چون خبر بـه خلیفه المعتمد رسید، فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان، ری و فارس را در حضور حاجیان بـه شمول شرطگی بغداد بـه وی داد.
اما یعقوب راضی نشد و بـه خلیفه پیغام داد کـه بـه چیزی راضی نیست جز رسیدن بـه بغداد. یعقوب لیث جهت تصرف بغداد و جنگ با خلیفه نخست بـه خوزستان لشکر کشید. در آن جا پیشنهاد یاری، صاحب الزنج، رهبر بردگان بغداد، را کـه جهت همکاری و جنگ با خلیفه بـه وی عرضه گشته بود، نپذیرفت.شاید بـه علت وجود خوارج کـه در لشکر صاحب الزنج بود. این رفتار بخاطر جنگهای او با خوارج کـه سیستان را دچار ناامنی کرده بودند بود. سپس وی از طریق اهواز عازم بغداد گشت و تا نزدیکی واسط پیش راند.
در ناحیهاي بـه نام دیر العاقول با سپاهی بـه فرماندهی برادر خلیفه، موفق بالله، رو بـه رو شد و شکست در سپاه خلیفه افتاد. بار دیگر عباسیان بـه خدعه متوسل گشتند و آب دجله را در لشکرگاه وی انداختند و سپاه وی بـه ناچار عقب نشست.
دراین میان یعقوب لیث بیمار گشت ودر انتظار التیام و از سرگیری جنگ بـه گندیشاپور در خوزستان بازگشت. عزم وی برای جنگ با خلیفه خدعهگر و حکومت ایرانی ستیز عباسیان چنان جدی بود کـه پیشنهاد صلح خلیفه را حتی در هنگام بیماری نپذیرفت و بـه قول خویش در مورد عباسیان: “هرگز مباد کـه کسی بر ایشان اعتماد کند”؛ همواره پابرجا ماند.
همه چیز درباره یعقوب لیث صفاری – تاریخی
زنده کردن زبان پارسی
یعقوب لیث را اولین شهریار ایرانیِ احیاگر زبان پارسی، پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان می دانند. وقتی شاعری بنا بر رسم زمان قصیدهاي بـه عربی در مدح او سرود، وی وی را ملامت کرد کـه چرا بـه زبانی کـه نمیفهمد برایش شعر سرودهاسـت کـه «چیزی کـه من اندر نیابم چراباید گفت».
با شنیدن این سخن، محمد بن وصیف کـه ادارهٔ امور دیوان یعقوب را بر عهده داشت، قصیدهاي بـه پارسی در مدحش سرود و این قصیده «براساس روایت مؤلف ناشناس تاریخ سیستان کـه قصیده را نقل نموده» آغاز سرودن شعر درباری بـه این زبان گردید.
این نظریه کـه اولین شعر پارسی در زمان صفّاریان سروده شدهاسـت، درست نیست. نمونههایي از اشعار پارسی کـه در زمان طاهریان سروده شده مانند دو قطعه از حنظلهٔ بادغیسی در دست اسـت و احتمالاً زودتر از ان هم کوششهایي برای سرودن شعر بـه اوزان محلی یا در قالب شعر عربی بـهطور پراکنده صورت گرفته باشد، اما از انها چیزی بـه دست ما نرسیدهاسـت. اقدام یعقوب محرّکی در سرودن شعر پارسی شد و آغاز سنتی گردید کـه سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، ان را برگرفته و گسترش دادند.او تنها شاه بعد از دوره ساسانیان بود کـه صحبت کردن بـه زبان تازی را ننگ می دانست و صحبت کردن بـه زبان عربی را در دربار خودش ممنوع اعلام کرد.
اندیشمندان امروزی درباره انگیزه جنبش صفاریان توافق نظر ندارند. عده اي از آنان معتقدند کـه یعقوب بـه دنبال احیای شکوه گذشته ایرانِ ساسانی بوده و هویت ایرانی انگیزه اصلی خیزش او بوده اسـت. حتی در منابع تاریخی شعری بـه یعقوب منسوب اسـت کـه او خودرا وارث پادشاهان ایران و از نسل جمشید معرفی می کند و بـه اعراب پیام می دهد کـه بـه بیابانهایتان بازگردید.
با این حال، گروهی دیگر از اندیشمندان این دیدگاه را بـه چالش کشیدهاند. انها با استناد بـه اینکه بخش بزرگی از سپاه یعقوب را اعراب تشکیل میدادند، معتقدند کـه هدف یعقوب تنها احیای شکل اصلی اسلام بوده اسـت کـه در ان دوران بـه کلی فراموش شده بوده. درکنار این ها، گروه سومی از اندیشمندان بر این باورند کـه تنها آدرنالین و وسوسه شهرت و فتوحات بزرگ محرک یعقوب برای خیزش علیه دولت بغداد بوده اسـت.
با همه ی این ها، سیاست ضدخلیفه او بسیار آشکار اسـت. کتاب تاریخ سیستان نقل میکند کـه یعقوب عباسیان را «دروغگو» خطاب کرده اسـت. در ادامه این نقل قول آمده اسـت:
آیا ندیدید کـه آنان با ابوسلمه، ابومسلم، برمکیان و فضل ابن سهل، با وجود همه ی کارهایی کـه ان مردان برای این سلسله انجام دادند چه کردند؟ نباید گذاشت دیگر کسی بـه آنان اعتماد کند! امیدواریم که از مطلبی که خواندید لذت برده باشید. سایت فراناز