زیگموند شلومو فروید یا زیگموند فروید (به آلمانی: Sigmund Schlomo Freud) (تلفظ آلمانی: [ˈzi:kmʊnt ˈfʁɔʏ̯t] (به چکی: Sigismund Schlomo Freud) (زادهٔ ۶ مهٔ ۱۸۵۶ – درگذشتهٔ ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹)، عصبشناس اتریشی است که پدر علم روانکاوی، شناخته میشود.
فروید در سال ۱۸۸۱ از دانشگاه وین، پذیرش گرفت و سپس، در زمینههای اختلالات مغزی و گفتاردرمانی و کالبدشناسی اعصاب میکروسکوپی، در بیمارستان عمومی وین، به تحقیق پرداخت.
او به عنوان استاد دانشگاه در رشته نوروپاتولوژی، در سال ۱۸۸۵ منصوب شده و در سال ۱۹۰۲ به عنوان پروفسور، شناخته شد.
در ایجاد روانکاوی و روشهای بالینی برای روبرو شدن با علم آسیبشناسی روانی از طریق گفتگو بین بیمار و روانکاو فروید تکنیکهایی را مثل استفاده از تداعی آزاد (به روشی گفته میشود که در آن بیمار هرآن چه را به ذهنش خطور میکند، بیان مینماید) و همچنین کشف انتقال (فرایندی که در آن بیمار و روانشناس خاطرات کودکی خود را با هم درمیان میگذارند) و همچنین فرایند تحلیلی روانشناسی را ارائه کرد.
بازتعریف فروید از تمایلات جنسی که شامل اشکال نوزادی هم میشد به او اجازه داد که عقده ادیپ (احساسات جنسی بچه نسبت به والدین جنس مخالف خود) را به عنوان اصل مرکزی نظریّه روانکاوی درآورد. تجزیه و تحلیل او از خود و رویاهای بیمارانش به عنوان یک آرزوی تحقق یافته او را به یک مدل برای تجزیه و تحلیل علائم بالینی و سازکار سرکوب رسانید و همچنین برای بسط نظریه خود مبنی بر اینکه ناخودآگاه یک مرکز برای ایجاد اختلال در خودآگاه است از آن استفاده کرد. فروید وجود زیست مایه (لیبیدو) را قطعی میدانست (به نظر او لیبیدو انرژی روانی -جنسی است.
منبع آن اروس یعنی مجموع غرایز زندگی است. لیبیدو با مرگ میجنگد و میکوشد انسان را در هر زمینه به پیروزی برساند. این نیرو را شهوت نیز مینامند. زیستمایه بیش از هر چیز معنای جنسی دارد).
متأسفانه سوءتفاهم بسیاری در مورد اغلب مفاهیم فرویدی وجود دارد، از جمله مفهوم «لیبیدو» که با شهوت یکی دانسته شدهاست یعنی «به فروید اینطور نسبت میدهند که گویی او همه چیز را بر اساس سکس میدانستهاست»در حالیکه فروید «به جای کلمه عرفانی و شاعرانه عشق، کلمه تکنیکی تر و حرفهای تر سکسوالیته را انتخاب کرد». «در حقیقت او بارها اعلام کرده که واژههای عشق، سکسوالیته، erotisme و Eros را معادل یکدیگر به کار میبرد. liebe فرویدی معنای عشق، اشتیاق و ژویی سانس را در یک کلمه داراست.»
انتقال یکی دیگر از مفاهیمی است که مورد سوءتفاهم واقع شدهاست. «فروید کشف کرد که سمپتوم به کمک انتقال قابل روانکاوی میشود. او همچنین کشف کرد که انتقال موتور روانکاوی و در عین حال سدی برای آن است. انتقال یک عشق است، یک عشق واقعی و هیچ عشق واقعی در صدد دست یافتن به دانش نیست… کار انتقال این است که چیزی برای تعبیر روانکاو باقی بگذارد.»
محتویات
۱ اوایل کودکی و تحصیل
۲ شغل و ازدواج
۳ توسعه روانکاوی
۴ مبارزه با سرطان
۵ مرگ
۶ ایدهها
۶.۱ کوکائین
فروید در خانوادهای یهودی گالیسی در شهر موراویا بخشی از جمهوری چک متولد شد. اولین فرزند خانواده از هشت فرزند بود.پدرش یاکوب فروید(۱۸۱۵–۱۸۹۶) تاجر پشم بود و از اولین ازدواجش دو پسر داشت: امانوئل (۱۸۳۳–۱۹۱۴)و فیلیپ (۱۸۳۶–۱۹۱۱). خانواده یاکوب از یهودیهای حسیدی بودند، هرچند که خود یاکوب آدمی سنتی نبود. او در مطالعه تورات مشهور بود. او و مادر زیگموند در ۲۰ سالگی به عنوان همسر سوم توسط خاخام یهودی ایزاک مانهایمر در تاریخ ۲۹ ژوئیه ۱۸۵۵ عقد کردند. آنها مشکلات اقتصادی داشتند و وقتی زیگموند متولد شد، در یک اتاق اجارهای در خانه یک قفل ساز در شهر اشلاساگاسا زندگی میکردند. او با یک پرده نازک که به دور بدنش پیچیده شده بود از رحم مادر بیرون آمد که مادرش این را نشانه خوبی برای آینده پسرش میدانست.
در ۱۸۵۹ خانواده فروید فرایبرگ را ترک کردند برادران ناتنی فروید به شهر منچستر در انگلستان مهاجرت کردند که موجب جدایی بین فروید و پسر امانوئل که همبازی فروید بود شد. پدر فروید زن و دو فرزند خود را (خواهر فروید آنا متولد ۱۸۵۸ و برادرش یولیوس در کودکی مرده بودند) اول به لایپزیگ و در سال ۱۸۶۰ به وین برد در وین بود که چهار خواهر (روسا، ماری، آدولفین و پاولا) و یک برادر، الکساندر، فروید متولد شدند در سال ۱۸۶۵ فروید نه ساله وارد (Leopoldstädter Kommunal-Realgymnasium)-که یک دبیرستان ممتاز بود- شد او ثابت کرد که یک دانش آموز برجسته است و با افتخار در سال ۱۸۷۳ از مچورا فارغالتحصیل شد او عاشق ادبیات بود و در زبانهای آلمانی ایتالیایی فرانسه انگلیسی اسپانیایی عبری لاتین و یونانی تخصص داشت.
فروید ویلیام شکسپیر را در طول عمرش فقط به زبان انگلیسی میخواند و به عقیده بعضیها درک او از روانشناسی به خواندن نمایشنامههای شکسپیر برمیگردد.
فروید در سن ۱۷ سالگی وارد دانشگاه وین شد. او میخواست حقوق بخواند اما به دانشکده پزشکی پیوست؛ جایی که مطالعات او شامل فلسفه زیر نظر فرانتس برنتانو فلسفه زیر نظر ارنست بروک و جانورشناسی زیر نظر استاد داروینیستی به نام کارل نوئل بود. در سال ۱۸۷۶ فروید چهار هفته را در ایستگاه تحقیقات جانورشناسی نوئل در تریست به تحقیق و تشریح بینتیجه هزارن مار ماهی برای یافتن اندام تناسلی نر در آنها گذراند. او با درجه دکترا در سال ۱۸۸۱ فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۸۸۲ فروید کار پزشکی خود را در درمانگاه روان پزشکی تئودور ماینرت در بیمارستان عمومی وین شروع کرد. او در سال ۱۸۸۶ از کار در بیمارستان استعفاء داد و به صورت خصوصی در رشته اختلالات عصبی تخصص گرفت و در همان سال با مارتا برنایز نوه ایساک برنایز یک خاخام ارشد در هامبورگ ازدواج کرد. این زوج دارای شش فرزند بودند: ماتیلد متولد ۱۸۸۷، ژان مارتین متولد ۱۸۸۹، اولیور متولد ۱۸۹۱، ارنست متولد ۱۸۹۲، سوفی متولد ۱۸۹۳و آنا متولد ۱۸۹۵.
کارل یونگ این شایعه را مبنی بر رابطه داشتن فروید با خواهر زنش را پخش کرد. مینا برنایز در سال ۱۸۹۶ بعد از مرگ نامزدش به خانه فروید در شاره ۱۹ برگاس نقل مکان کرده بود. بررسی سوئیس هتل لانگ در سال ۲۰۰۶ نشان میدهد که فروید در مورخه ۱۳ اگوست ۱۸۹۸ در آنجا با یک خانم که زنش نبودهاست اقامت داشته. بعدها توسط تعدادی از محققان دربارهٔ فروید درستی شایعات تا حدودی مورد تأیید واقع شد. پیتر گی که قبلاً در مورد این شایعات تردید داشت نظر خود را عوض کرد و احتمال وجود رابطه بین آن دو را تأیید کرد.
بر اساس تحقیقات تاریخی و تحلیل نوشتههای مربوط به فروید پیتر جی به این نتیجه رسید که در طی رابطه این دو، برنایز یک سقط جنین داشتهاست. فروید در ۲۴ سالگی شروع به سیگار کشیدن کرد در ابتدا سیگار عادی میکشید و بعد آن را به سیگار برگ تبدیل کرد او معتقد بود سیگار ظرفیت او را برای کار بالا میبرد و او مهار بیشتری روی خود دارد به رغم هشدارهای همکارش ویلیام فیلیس او همچنان سیگاری باقی ماند و در نهایت دچار سرطان سقف دهان شد. در سال ۱۸۹۷ به فیلیس پیشنهاد داد که اعتیاد به تنباکو جایگزینی برای استمناء میباشد (یک عادت خوب).
فروید به شدت استاد فلسفه خود را تحسین میکرد؛ برنتانو که صاحب تئوری ادراک و درون نگری و همچنین تئوری لیپس یکی از نظریه پردازان اصلی معاصر در مفاهیم ناخودآگاه و همدلی بود. برنتانو در کتابش که در سال ۱۸۷۴ با نام روانشناسی از دیدگاه تجربی منتشر شد امکان وجود ناخودآگاه را مورد بحث قرار داد. اگر چه برنتانو وجود ناخودآگاه را رد کردهاست اما مباحثی که او مطرح کرد به فروید در این باره کمک کرد. فروید از نوشتههای چارلز داروین و ادوارد فون هارتمن (فلسفه ناخودآگاه) استفاده کرد.
در ماه اکتبر سال ۱۸۸۵ فروید به پاریس رفت تا در یک فلوشیپ با جان مارتین شارلوت که یک نورولوژیست مشهور بود و در مورد خواب و هیپنوتیزم تحقیق میکرد شرکت کند. او بعداً از این تجربه به عنوان کاتالیزوری برای سوق دادن وی به سمت علم آسیبشناسی روانی و کاری با درآمد و بازار کار کمتر در تحقیقات عصبشناسی یاد میکند. شارلوت متخصص در مطالعات خواب و هیپنوتیزم و استعداد افراد برای هیپنوتیزم شدن بود او بارها بر روی بیماران مختلف در حضور حضار روی صحنه اقدام به این کار کرده بود. در یک جلسه خصوصی در سال ۱۸۸۶ فروید شروع به استفاده هیپنوتیزم در کلینیک خود کرد او از رویکرد و تکنیک همکار خود شارلوت استفاده کرد، جوزف بروئر، در روش هیپنوتیزمی که با روش فرانسوی متفاوت بود مطالعهای داشت که نتیجهای در برنداشت. روش درمانی بروئر بر روی یک بیمار نشانه بر اثبات روش فروید بود.
در فوریه ۱۹۲۳، فروید سرطان لکوپلاکیا گرفت، یک سرطان خوشخیم بر اثر استعمال زیاد سیگار برگ، در دهان او شناسایی شد. فروید در ابتدا این مسئله را به صورت راز نگه داشته، اما در آوریل ۱۹۲۳ اوارنست جونز را در جریان گذاشت، اوارنست جونز به او گفت که توده برداشته شدهاست. فروید با متخصص پوست ماکسیمیلیان اشتاینر مشورت کرد، که به او توصیه کرد سیگار را ترک کند اما در مورد جدی بودن سرطان او به وی چیزی نگفت و اهمیت آن را بیان نکرد. فروید بعداً به دیدن فلیکس دویچ که سرطان او را تهاجمی تشخیص داده بود رفت، او برای این تشخیص از کلمهٔ نامطلوب یا ” لکوپلاکیای بد ” به جای epithelioma استفاده میکرد. دویچ به فروید توصیه کرد برای جلوگیری از رشد سرطان سیگار را ترک کند. فروید توسط یک متخصّص گوش-حلق-بینی، مارکوس هایِک، که صلاحیتش قبلاً توسط فروید زیر سؤال برده شده بود، تحت درمان قرار گرفت. هایک عمل جراحی غیرضروری خارج از درمانگاه در بخش سرپایی درمانگاهِ خود روی فروید انجام داد فروید قبل و بعد از عمل دارای خونریزی بود و به سختی از مرگ جان سالم بهدربرد. فروید پس از عمل مرتباً توسط دویچ ویزیت میشد. دویچ متوجه شد که عملهای بعدی نیز باید انجام بگیرد، اما از گفتن به فروید خودداری میکرد، چراکه فکر میکرد فروید اگر بداند سرطان او وخیم شده دست به خودکشی میزند.
در اواسط سپتامبر ۱۹۳۹ سرطان سقف دهان فروید باعث درد فزایندهٔ شدیدی برای او شد و به او اعلام شد که غیرقابل عمل جراحی است آخرین کتابی که وی خواند، چرم ساغری اثر بالزاک، باعث بروز سستی در او شد و چند روز بعد، او پیش پزشکش رفت. دوست و همکار او، ماکس شور، ابعاد بیماری او را برای او توضیح دادهبود. فروید: «تو قرارداد ما را بهخاطر داری؛ وقتی که زمانش رسید من را تنها نگذاری. الان چیزی بهجز زجر باقی نمانده و اصلاً منطقی نیست.» وقتی که شور خاطرنشان کرد که قرارشان یادش نرفته، فروید گفت که ممنونم، و بعد با آنا دربارهٔ آن گلدان حاوی خاکستر فروید و همسرش صحبت کرد و گفت که اگر آنا فکر میکند که کار درستی است کار را تمام کند. آنا فروید میخواست که مرگ پدرش را به تعویق بیندازد، اما شور او را متقاعد کرد که زنده نگهداشتن فروید بیفایده است، و بالاخره در تاریخهای ۲۱ و ۲۲ سپتامبر تزریق دوزهای معینی از مرفین باعث مرگ فروید در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹ شد.
سه روز بعد از مرگ فروید، جسد او در شمال لندن سوزانده شد. سخنرانی مراسم تشییع جنازه توسط ارنست جونز و نویسندهٔ اتریشی، اشتفان تسوایگ ایراد شد بعدها خاکستر فروید به پایهای که توسط پسرش ارنست برای گلدانی عتیقهای که فروید از پرنس بناپارت دریافت کرده بود و آن را سالها در اتاق مطالعه خود در وین داشت طراحی شده بود تبدیل شد بعد از اینکه همسر فروید در سال ۱۹۵۱ مرد خاکستر او هم در این گلدان گذاشته شد.
روانشناسی مرضی علوم اعصاب رفتاری روانشناسی شناختی روانشناسی مقایسهای روانشناسی فرهنگی روانشناسی تفاوتهای فردی روانشناسی رشد روانشناسی تکاملی روانشناسی آزمایشی ریاضیاتی نوروسایکولوژی روانشناسی شخصیت روانشناسی مثبتگرا کمی روانشناسی اجتماعی
تحلیل رفتار کاربردی بالینی جامعه رفتار مصرفکننده مشاوره تربیتی محیطی ارگونومی جنایی سلامت روانشناسی صنعتی و سازمانی حقوقی پزشکی نظامی موسیقی بهداشت شغلی سیاسی دین مدرسه ورزشی ترافیک
رویکرد آدلری روانشناسی تحلیلی رفتارگرایی رفتار درمانی شناختی روانشناسی شناختی توصیفی نظریه بومسازگانها درمان وجودی خانواده درمانی فمنیستدرمانی گشتالت روانشناسی انسانگرایانه روایتدرمانی فلسفه رواندرمانی روانپویا رفتار درمانی معقول فراشخصی
فروید مطالعات خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه وین در سال ۱۸۷۳ آغاز کرد. او تقریباً ۹ سال در آنجا تحصیل کرد. وی به تحقیقات فیزیولوژی عصبی و مخصوصاً در رابطه با تحقیق درمورد اندام جنسی مارماهی و روانشناسی سیستم عصبی ماهی علاقه داشت. نظریهٔ وسوسه ،کوکائین، ناخودآگاه، رؤیاها، توسعهٔ روانی،من، او، زَبَر-من (سوپر اگو)، کششهای زندگی و مرگ، میراث روان درمانی، علم، فلسفه، نقد ادبی،فمینیسم.
فروید به عنوان یک محقق پزشکی، از مصرفکنندگان کوکائین و طرفداران آن به عنوان محرک و مسکن بود. او معتقد بود کوکائین درمان بسیاری از مشکلات ذهنی و فیزیکی است و در مقالهاش با عنوان «در کوکا» در ۱۸۸۴، فضایلش را برشمرده است.
بین سالهای ۱۸۸۳ و ۱۸۸۷، چندین مقاله برای تجویز دارویی کوکائین نوشت از جمله استفاده از آن در درمان افسردگی به عنوان داروی ضدافسردگی.
او به صورتی خیلی حسابشده از کنار اولویتهای پزشکی این ماده که میتوانست در بیهوشی کاربرد داشته باشد و در حالی که از آنها آگاه بود، گذشت و به اشارتی گذرا بسنده کرد. (کارل کولر، همکار فروید در وین، به این تمایزگذاری فروید در مصارف کوکائین آگاه شد و یافتههایش در کاربرد داشتن این ماده برای بیهوشی در جراحی حساس چشم را با جامعه پزشکی در میان گذاشت) فروید همینطور مصرف کوکائین را برای درمان اعتیاد به مرفین توصیه میکرد. او مصرف کوکائین را به دوستش ارنست فون فلیشل-مارکسو که به مورفین معتاد بود و از درد ناشی از عفونت حاد در اثر تزریق، رنج میبرد، توصیه کرد. فروید ادعا کرد اعتیاد دوستش ناگهان از بین رفته در حالی که فلیشل هیچگاه اذعان نکرد که فروید در اشتباه بودهاست. وضعیت فلیشل به صورت مسمومیت شدید ناشی از کوکائین تغییر کرد و بعد از آن، دوباره مصرف مورفین را شروع کرد و چند سال بعد، پس از متحمل شدن رنجی زیاد، درگذشت.
بعدها مشخص شد کاربرد کوکائین در بیهوشی، یکی از مصارف امن آن است و گزارشهای مبتنی بر مسمویت در اثر کوکائین و اعتیادآور بودنش، به ممنوعیت مصرف آن در بسیاری از نقاط جهان منجر شد. این اتفاق، شهرت فروید را خدشهدار کرد.
پس از «دوره کوکائین»،فروید ترغیب کردن عمومی به مصرف کوکائین را متوقف کرد اما خودش، مصرف آن را در طول دهه ۱۸۹۰ و پیش از ترک کردن آن در ۱۸۹۶، برای درمان افسردگی، میگرن و التهاب بینی، ادامه داد.
زیگموند فروید (زادهٔ ۶ مه ۱۸۵۶ – درگذشتهٔ ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹) در پارهای از آثار خود به بررسی ریشههای تاریخی و ماهیت باورهای مذهبی بشر پرداخت. زیگموند فروید عصبشناس اتریشی است که پدر علم روانکاوی شناخته میشود و پایهگذار روان کاوی یکی از ۱۰ دانشمند بزرگ قرن ۲۰ و بزرگترین روانشناس تاریخ بشر که بسیاری از نظریههایش امروزه تأیید و البته رد هم شدهاند. بر طبق دیدگاه فروید، تصور بشر از خدا، از یک پندار ریشه دار در یک نیاز کودکانه در جهت جایگزینی مقام پدری نشأت گرفته و هم از این روست که مذهب (که در اوان شکلگیری تمدن به مهار انگیزههای خشونتآمیز کمک میکردهاست)، هماکنون میتواند جای خود را به منطق و دانش بدهد.
او بر اساس تحقیقات ضمیر ناخودآگاه ۹۰٪ و ضمیر خودآگاه ۱۰٪ از ذهن انسان را میگیرند و میگفت که اکثراً بیماریها از جمله دین در ناخودآگاه هستند و البته اکثراً بر پایه سر کوب میل جنسی شکل میگیرد. او هنر، شعر و باورهای دینی را ناشی از سرکوب و عقدههای سر کوب میل جنسی را میداند در حالی که هیچیک وجود خارجی ندارند. هنر در سرکوب رشد میکند و معمولاً ناشی از سرکوب و عدم آزادی بیان در جامعه بوجود میآید (مثلاً شوروی نمونه تاریخی آن است). رجوع به باورهای دینی که وجود خارجی ندارند نیز ناشی از سرکوب احساسات در کودکی ست. احساس گناه، امنیت و خشنودی در سایه اطاعت از خداوند مسائلی هستند که در کودکی پایهگذاری میشوند و افراد غالباً تا آخر عمر آن هارا تغییر نمیدهند. بهطور کلی جامعه در مورد ابراز احساس جنسی مشکل دارد و آن را زشت میداند در نتیجه به بیماریهای روانی کمک میکند و در این نوع جوامع دین رشد بیشتری دارد. دین گرایان برای دفاع از دین که بهطور معمول تنها دغدغه فکری شان در تاریخ است و افکارشان را با دین همساز میکنند، با فروید مخالفت کرده و او را به اعتقاد به آزادی کامل جنسی متهم کردند ولی فروید فقط یک دانشمند بود و آن را رد کرد؛ و خود فروید هم به اخلاقیات پایبند بود.
ایراد دیگر فروید به دین که قبلاً توسط فلاسفه قبل مانند اسپینوزامطرح شده بود، این بود که فروید دین را نوعی دفاع ذهنی در برابر پدیدههای طبیعی مثل مرگ، بلایای طبیعی و… که انسانهای بدوی تا انسانهای امروزی به آن پناه میبردند. البته دین گرایان نیز استدلال میکنند که مسائل فلسفی و حتی تا حدی علمی برای وجود خدا مطرح شده و ریشه دین در مشکلات روانی نیست و به آثار فلاسفه از یونان باستان و چین باستان تا ابن سینا و بسیاری از فلاسفه امروزی مراجعه میکنند. در مورد استدلالهای علمی باید گفت مطلقاً هیچ شاهدی نیست بهطوری حتی انشتین هم به این مسئله اعتراض میکنند[۳] و اکثر دانشمندان مدرن کاملاً بیدین هستند. در مورد فلسفه نیز دین عقبنشینیهای شدیدی در مقابل تجربه گرایی و فلسفه مدرن داشته بهطوریکه دانشمندان و فیلسوفان ادیان را مرده به حساب میآورند. گرچه ادعای دین گرایان برمبنای تاریخ فلسفه درست است؛ ولی ادعای مخالف بر آن این است که ادیان بسیار تاریخی تر از تاریخ فلسفهاند. امروزه در علم، تاریخ به ویژه تاریخ باستان و فلسفه با فروید موافق هستند.
او میگفت دین یک بیماری عصبی جمعی است. استدلال او به طور خلاصه این گونه است:
کودک بر پدر تکیه میکند، بزرگسالان به خدا، که این مطلب در امتداد نظر او یعنی دفاع ذهنی در برابر پدیدههای طبیعی است. به هر حال احساس گناه و حرمت خدا که در نهایت باعث تسلیم در برابر خدا میشود را ریشه در عقده ادیپ میداند.
۱. به تقدیس و درست جلوه دادن و مطالب غلط و ایجاد احساسات نادرست و منفی کمک میکند.
۲. دین که همان باور به یک توهم در ذهن انسان، مانع رشد فکری و تفکر انتقادی میشود که در دین همیشه از این مطالب نکوهش شدهاست و بر دیگر حوزههای فکری اثر میگذارد زیرا دین اصولاً در مورد همه چیز اظهار نظر کرده. تفکر انتقادی موجب فقر خرد در انسان میشود. تفکر باید آزاد باشد. فروید مستقیماً دین را عامل عقب ماندگی انسانها در طی این قرون میداند. باگسترش روشنگری در اروپا دانش گسترش یافت بهطوریکه در بازه بسیار کوتاهی تولید دانش و خرد به چندین برابر خود رسید که ناشی از سکولار کردن علم توسط گالیله شروع شد و در فلسفه از اسپینوزا یا دکارت به بعد شروع میشود. بهطور خلاصه باور دینی موجب تحقیر خرد میشود. یکی ازعلتهای عقب افتادگی در ملل جهان سومی، دین است که جمله معروف کارل مارکس در این باره معوف است:دین افیون ملت هاست.
۳.دین اخلاق را بر پایههای متزلزل قرار میدهد. اگر اعتبار هنجارهای اخلاقی بر معیار اطاعت با عدم اطاعت از خدا باشد با اطاعت با عدم اطاعت از خدا تقویت یا سست خواهند شد. به همین دلیل عقبنشینی دین باعث کم رنگ شدن اخلاق خواهد شد که امروزه بسیاری از فلاسفه مانند ریچارد داوکینز این مطلب فروید را قبول ندارند.
فروید اولین کسی نیست که پی برد روان انسان دارای لایه های ناخودآگاه است بلکه او اولین نفری است که این رشته اطلاعات پراکنده را تبدیل به یک نظریه کرد. بنا بر نظر فروید، رویا شاهراهی است برای دستیابی به ناخودآگاه.
فروید با تفسیر رویا تلاش کرد پی به علت روان رنجوری ببرد. نتیجه ی این پژوهش ها کتاب «تفسیر رویا» شد که از آن به عنوان یکی از دوران سازترین کتاب های قرن بیستم نام می برند.
زندگی پژوهشی فروید سه مرحله داشت. در مرحله ی اول تحقیقات او بیشر جنبه ی بالینی دارد. نتیجه آن آثاری است مانند «تفسیر رویا»در دوره ی دوم بیشتر به مباحث فرهنگی می پردازد که نتیجه ی آن آثاری مانند توتم و تابو است. در سومین دوره تأملات او فلسفی و فرا روانشاختی هستند که از آنها می توان به تمدن و ملالت های آن اشاره کرد.
فروید درباره امکان دستیابی انسان به خوشبختی تردید داشت. او بین غریزه های بشری و نیروی بازدارنده ی جامعه تعارضی جاودانه می دید. اگرچه فروید خوشبختی را هدفی غیر واقع بینانه می دید اما روان کاوی را وسیله ای برای کاهش اضطراب و روان رنجوری بشر می دید.
نظریه فروید منتقدان بسیاری پیدا کرد. از جمله ی آنها یکی از بزرگترین شاگردان او کارل یونگ است که خودش پایه گذار مکتب روان شناسی تحلیلی شد. مکتب های روان شناسی اگزیستانسیالیست و روان شناسان اومانیست از بزرگترین منتقدان روان کاوی هستند.