چند متن کوتاه دلنشین و تاثیر گذار برای کپشن اینستاگرام

چند متن کوتاه دلنشین و تاثیر گذار برای کپشن اینستاگرام

چند متن کوتاه دلنشین و تاثیر گذار برای کپشن اینستاگرام

 

🌷🌷🌷

ﻣﮑﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻩ
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ،ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺒﻮﺩﻩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭست هاﯾﻢ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﻄﺎ ﺍﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﮑﻪ ﺭﻓﺘﻪ
ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﮔﺮﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ
ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺰﺩﺍﯾﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮔﺮﺩ، ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ

ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺳﺎﺩﻩ ﺧﻮﯾﺶ ﺗﺼﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻢ

ﺁﺭﯼ ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﮑﻪ است
ثانیه های انتظار پشت چراغ قرمز را تاب بیاوریم، شاید خدا دارد آرزوی کودک دستفروش را بر آورده میکند
خدا را در نزدیکی خودتان جستجو کنید

چند متن کوتاه دلنشین و تاثیر گذار

🌷🌷🌷
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد.
آنقدر که اشک ها خشک شوند،
باید این تن اندوهگین را چلاند
و بعد
دفتر زندگی را ورق زد…
به چیز دیگری فکر کرد.
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد…

👤آنا گاوالدا

🌷🌷🌷

دختران شهر به روستا فکر می کنند

دختران روستا در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند

فقیر به دنبال پول و شادی ثروتمند

ثروتمند در حسرت آرامش زندگی فقیر

کودک به دنبال آزادی بزرگتر

بزرگتر در حسرت سادگی کودک

پیر در حسرت جوانی

جوان در پی تجربه سالمند

او در حسرت زندگی من

من در حسرت زندگی او….

کدام پل
در کجای جهان
شکسته است، که هیچکس به خانه اش نمی رسد…!

🌷🌷🌷

اگر تو ثروتمند باشی،
سرما یک نوع تفریح می‌شود تا پالتو پوست بخری،
خودت را گرم کنی و به اسکی بروی.

اگر فقیر باشی برعکس،
سرما بدبختی می‌شود،
و آن‌وقت یاد می‌گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی!

کودک من!
تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد،
مثل آزادی،
ما تنها توی رَحِم مادر برابر هستیم.

👤 اوریانا فالاچی
📚 نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

🌷🌷🌷

چند متن کوتاه دلنشین و تاثیر گذار

بدتر از آدمی که نمی‌فهمه از زندگی چی میخواد، آدمی که خیلی آگاهانه می‌دونه که چی می‌خواد. شاید اونی که نمی‌دونه با آسودگی بیشتری زندگی کنه و منتظر بمونه که تقدیر به هرکجا می‌خواد ببرتش، اما.. آدمی که می‌فهمه و روی خواسته‌اش پافشاری می‌کنه گاهی حتی از خیلی چیزها می‌گذره که به خواسته اصلیش برسه؛
و چقدر تلخه وقتی ببینه جاده‌ای که به مقصد مورد نظرش ختم می‌شه انقدر طولانی و سخته که حتی مطمئن نیست به تهش می‌رسه یا نه…
اما تا وقتی پا توی این جاده نذاری نمیفهمی شانس، تضاد بین خوشی و غم، خستگی و فراغت یا حتی معجزه یعنی چی و چه حسی دارن…
و مجموع تمام این‌ها زندگی رو می‌سازه و از تو آدمی می‌سازه که با بقیه فرق کنی!…

👤مهشید تمسکی

🌷🌷🌷

که بودم ، یکی از اسباب بازی هایم زیر چرخ های ماشین ، آسیب دید و بعد از آن ، دیگر برای بازی مناسب نبود ، اما من هنوز هم دوستش داشتم .
همه می گفتند که بهترش را می خریم و این را دور بینداز ، من اما گوشم به این حرف ها بدهکار نبود و محکم بغلش می گرفتم و می بردمش گوشه ای و با آن بازی می کردم ، تازه هرچه منعم می کردند ، اسباب بازی ام عزیز تر می شد !
تا اینکه یک روز ، لبه های تیزش ، دستم را بدجور برید ، خون را که دیدم ؛ زدم زیر گریه و طلبکارانه به اسباب بازیِ شکسته ام نگاه کردم و تازه فهمیدم که چقدر دوستش ندارم !
مامان دستانم را پانسمان و اشک های مرا پاک کرد و من بدون هیچ حرف و اشاره ای دویدم و اسباب بازیِ شکسته را برداشتم و انداختمش دور …
انگار لازم بود حتما زخمی ام کند تا دست از خواستنش بردارم !
گاهی هزاران نفر هم جمع شوند و از بدیِ انتخاب های ما بگویند ، فایده ای ندارد ؛
ما عادت کرده ایم حتما زخمی شویم و آسیب ببینیم ، تا رها کنیم ،
شاید باید لابه لای درس هایی که می خواندیم ؛ رها کردن را هم یادمان می دادند .

👤نرگس صرافیان طوفان

🌷🌷🌷

چند متن کوتاه دلنشین و تاثیر گذار

مثل آهنگ خارجیایی که دوسشون داشتم اما معنیشونو نمی‌دونستم بودی برام، مثل وصله‌ی ناجور زندگی. آقاجون که هروقت با عزیز حرفش می‌شد می‌گفت: یه عمر گذشته اما هنوزم وصله‌ی ناجوری، هنوزم مثل همون روزایی و عوض نشدی…
نمی‌دونم اون روزا عزیز چجوری بود اما شبیه تو بود گمونم، دوس داشتنش قطع و وصل می‌شد، رفت و آمد داشت،
کم و زیاد داشت!
وصله‌ی ناجور بودی اما ناجور بودنتم قشنگ بود، میومدی بهم، قَدِت به قَدَم، وَزنِت به وَزنَم، رنگِ چشات به رنگِ چشام اما دنیات… دنیات، رنگ دنیای من نبود، من می‌گفتم آبی تو می‌گفتی سیاه، من می‌گفتم دیوونه بازی تو می‌گفتی عاقل بودن، هی من می‌گفتم، هی تو میگفتی. انقدر گفتم و گفتی تا یه روز که آقاجون با عزیز دعواش شده بود و با بغض نگام کرد، تنم لرزید، یهو گفت: جایی که فهمیدی یکی وصله‌ی ناجور زندگیته ول کن برو، آدمارو به امید عوض شدنشون نمی‌شه نگه داشت،
نمی‌شه چون نه عوض می‌شن و نه انصافه عوضشون کنی،
با هیچ‌کس به امید عوض شدنش نمون باباجان، منو عزیزت وقتی ازدواج کردیم خیلی بهم میومدیم اما همه ظاهرمونو میدیدن، هیچ‌کس نمی‌دونست از دلِ من تا دلِ عزیزت چقدر فاصله‌ست، فاصله‌ای که هیچ‌وقت پر نشد! واسه من دیگه دیره این حرفا ولی تو که اول راهی، هرجا فهمیدی دل و دنیاتون دوره ول کن برو دختر، ول کن برو…
آقاجون راست می‌گفت، من نمی‌تونستم عوضت کنم تا بشی وصله‌ی جور زندگیم، نمی‌تونستم چون دنیات به دنیام نمیومد، چون کنار هم بودن آدمایی که دنیاشون مثل هم نیست، زندگیشونو پشت هاله‌ای از غم حبس می‌کنه…
حالا می‌فهمم
گاهی واقعأ دوست داشتن کافی نیست،
به چیز بیشتری نیازه،
چیزی به اسم هم دنیا بودن…

👤نازنين عابدين

جدیدترین مطالب سایت