مردی با ریه آهنی61سال است که زندگی می کند+عکس

مردی با ریه آهنی61سال است که زندگی می کند+عکس

مردی با ریه آهنی 61 سال است که زندگی می کند را در این عکس ها مشاهده می کنید.

 

به گزارش فراناز زندگی پل الکساندر چیزی است که خیلی ها اصلا نمیتوانند تصور کنند. آقای الکساندر مردی 67 ساله است که در زمان بچگی و در سال 1940 به بدترین نوع بیماری پولیومیلیت یا فلج اطفال مبتلا شده است. در سن شش سالگی ریه هایش از کار افتاد و برای بقیه عمر او را درون یک ریه آهنین قرار دادند.

 

در این 61 سال او درون این ریه زندگی میکند و بجز سر و گردنش نمیتواند جای دیگری از بدنش را حرکت دهد. دست و پای او از گردن به پایین کاملا فلج هستند. حتی عضلات قفسه سینه او هم فلج است و نمیتواند تنفس کند. با این حال او یک حقوقدان است.

 

تخمین زده میشود که هفت نفر در ایالات مانند او در ریه آهنی زندگی میکنند. این افراد به علت اینکه نمیتوانند بصورت ارادی تنفس کنند درون یک جعبه فلزی قرار داده میشوند به طوری که فقط سر و گردن آنها بیرون از آن است. با تغییر فشار هوای درون این جعبه هوا به درون ریه فرد فرستاده میشود. وقتی فشار هوای درون جعبه منفی میشود هوا به درون ریه های فرد رفته و با بالا رفتن فشار درون جهبه هوا از ریه خارج میشود. به این جعبه ریه آهنی میگویند. آلکساندر میگوید جعبه ای که در آن زندگی میکند همان است که شصت سال قبل درون آن بوده است.

 

امسال شصتمین سالگرد کشف و استفاده از واکسن پولیومیلیت یا فلج اطفال است. واکسنی که به توسط دکتر سالک کشف شد و زندگی بشریت را تغییر داد.

 

سال 1954 سال رهایی از این بیماری بود ولی پل الکساندر دو سال زودتر یعنی در سال 1952 به پولیومیلیت مبتلا شد. او میگوید:

 

یادم میاید هوا واقعا گرم و بارانی بود. هوای دالاس معمولا در ماه اوت اینطور نبود. من و برادرم بیرون از خانه بازی میکردیم و زیر باران میدویدیم. مادرمان موقع شام ما را صدا زد تا به درون خانه برویم و یادم میاید به من نگاه کرد و داد زد: خدای من تو خیس و داغی. لباس هایم را درآورد و من را روی تخت انداخت و سراغ دکتر فرستاد.

 

او فورا فهمید من به پولیو مبتلا شده ام. نمیدانم چطور فهمید ولی فهمید. یادم میاید داغ بودم و چند روز بعد از آن من در تخت بودم و تکان نمیخوردم. همین کتاب رنگ آمیزی را داشتم و فکر میکردم که باید همه شکل های آن را رنگ کنم. انگار میدانستم که این آخرین بار است.

 

شش روز بعد پل دیگر نمیتوانست حرکت کند و نفس کشیدن برای او سخت شد. او میگوید: یادم میاید درد شدیدی در پاهایم داشتم و به سختی نفس میکشیدم. در بیمارستان من را کنار تعداد زیادی از بچه های دیگر مثل خودم خواباندند، بچه هایی که همه شان مردند. اگر دکتر میلتون دیویس نبود من هم میمردم. او متخصص قلب کودکان بود من را معاینه کرد و فورا نای من را شکاف داد تا بتوانم نفس بکشم و تنها چیزی که بعد از آن یادم میاید اینست که داخل یک محفظه آهنی بودم.

 

پل چند هفته بعد به هوش آمد. او میگوید:

درد هنوز وجود داشت ولی کمتر شده بود و درون محفظه آهنی بخار داغی به درون ریه من فرستادم میشد تا خلط مرا رقیق کند تا بهتر نفس بکشم. اوایل نمیتوانستم در آن همه بخار جایی را ببینم. حتی نمیتوانستم حرف بزنم. ولی اراده ای را در خود دیدم، به قدرت همان آهنی که قفس من شده بود، تا زنده بمانم. به خود گفتنم باید بجنگم. باید زنده بمانم.

 

مردی با ریه آهنی61سال است که زندگی می کند+عکس

مارتا آن لیلارد در 5 سالگی و شصت سال بعد در ریه آهنی

 

هجده ماه بعد او را به خانه آوردند. پدر و مادرش شیفتی در کنار او بودند، به او غذا میدادند و کمکش میکردند که کارهای مدرسه اش را انجام دهد. و تشویقش میکردند که یاد بگیرد. او اول مدرسه بود. او میگوید.

 

مادرم آنقدر رفت و آمد تا آموزش و پرورش منطقه را متقاعد کرد من در خانه درس بخوانم. کاری که در دهه 50 خیلی نادر بود. و پدرم یک تی برایم درست کرد که آنرا در دهان میگداشتم و به نوک آن یک مداد وصل بود و با آن و با حرکت دادن گردنم میتوانستم بنویسم.

 

پل با کمک پدر و مادر و با اراده مصمم خودش، توانست از دبیرستان فازغ التحصیل شود. نفر اول

 

او میخندد و میگوید. من نفر اول شدم ولی معلم زیست شناسی به من نمره بی داد چون نتوانسته بودم به آزمایشگاه بروم.

 

تحصیل در دانشگاه دالاس و تگزاس او را به یک حقوقدان تبدیل کرد. او شرکت خودش را تاسیس کرد و اکنون در زمینه حقوق خانواده و حقوق مالی مشاوره میدهد. او میگوید.

 

گاهی اوقات با کمک میتوانم برای فقط چند ساعت از محفظه آهنی بیرون بیایم و کارهای خیلی مهمم را انجام بدهم ولی در تمام این مدت باید برای هر بار دم و بازدم فکر کنم. فکر کنم نفس بکشم و فکر کنم بازدم کنم واگر از یادم برود …

 

این داستان بسیار تکان دهنده ای است. نه تنها به خاطر تلاش پل در آن دوران سخت بلکه اینکه بچه ها در آن زمان چه غذابی میکشیدند از دست این بیماری لعنتی. فلج اطفال

 

پل میگوید: این دستگاهی که من در آن زندگی میکنم همان است که شصت سال پیش داشتم. الان دیگر هیچ شرکتی آن را نگهداری و تعمیر نمیکند. من تعداد زیادی قطعات یدکی از دستگاه های دیگر مثل این که دیگر کار نمیکنند دارم تا اگر دستگاهم خراب شد از آن استفاده کنم. از اینها هم زیاد دارم چون فقط هفت نفر مثل من زنده مانده اند. عرضه بیشتر از تقاضا است.

 

او چگونه این دوران سخت را گذراند و همچنان شوخ طبع است در حالیکه شصت سال میگذرد که از گردن به پایین فلج است.

 

پل الکساندر میگوید: با عشق شروع شد. پدر و مادرم من را با عشق بزرگ کردند. آنها به من یاد دادند تا هرگز دست از تلاش نکشم. آنها همیشه با من هستند.

جدیدترین مطالب سایت