سوم اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ بهایی در تقویم ایرانی نام گذاری شده است. در این بخش از سایت فراناز بیوگرافی و زندگینامه کامل شیخ بهایی + سخنان زیبای شیخ بهایی را گردآوری کرده ایم. با ما همراه باشید.
بهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی (زادهٔ ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) حکیم، فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ و دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری؛ که در دانشهای فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی ، هنر و فیزیک بر جای ماندهاست. به پاس خدمات وی به علم ستارهشناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم میبوده نام وی را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
وی از نوادگان حارث همدانی یکی از یاران علی است که در [بعلبک] متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل، از نواحی شام، در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نوادگان «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بوده است (از شخصیتهای برجسته آغاز اسلام، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان او از خانوادههای معروف جبل عامل در سدههای دهم و یازدهم خورشیدی بودهاند. پدر او از شاگردان برجسته شهید ثانی بوده است.
تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی بر روی سنگ قبر و کاشیکاری های دیوار اتاق مقبره اندکی متفاوت است:
کتیبه دیوار در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در زمان استانداری علی منصور ساخته شد و حاوی تاریخ روز، ماه و سال است، در حالی که کتیبه سنگ قبر فقط حاوی تاریخ ماه و سال است. به نظر میرسد که در هنگام بازسازی اتاق تحقیقاتی دربارهٔ تاریخ تولد و مرگ انجام شده باشد و به این خاطر تاریخ روز به کتیبه کاشیکاری اضافه گشتهاست. در این صورت به نظر میرسد که تاریخهای کتیبه دیوار دقیقتر باشند.
بنا به نسخهای به خط شیخ بهایی که در سال ۹۹۵ قمری در قزوین نوشته شدهاست، وی هنگام ورود به ایران سیزده ساله بود. پدرش عزالدین حسین عاملی به خاطر اذیت شیعیان آن منطقه توسط دولت عثمانی از یک سو و دعوت شاه طهماسب صفوی برای حضور در ایران، به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان بزرگ ایرانی یافتند، در آن سکنی گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد. وقتی او ۱۷ ساله بود (۹۷۰ ق)، پدرش به شیخالاسلامی قزوین به توصیه شیخ علی منشار از سوی شاه طهماسب منصوب شد. ۱۴ سال بعد، در ۹۸۴ قمری، پدر شیخ برای زیارت خانه خدا از ایران خارج شد اما در بحرین درگذشت.شیخ بهایی درقزوین فارسی آموخته و به مدت سی سال دراین شهر پرورش یافته و پرورش داد.
شخصیت علمی و ادبی و اخلاق و پارسای او باعث شد تا از ۴۳ سالگی شیخالاسلام اصفهان شود و در پی انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان (در ۱۰۰۶ قمری)، از ۵۳ سالگی تا آخر عمر (۷۵ سالگی) منصب شیخالاسلامی پایتخت صفوی را در دربار مقتدرترین شاه صفوی، شاه عباس بزرگ برعهده داشته باشد.
شیخ در فاصلهٔ سالهای ۹۹۴ تا ۱۰۰۸ قمری سفرهایی چند به خارج از قلمروی صفویه داشت. این سفرها برای زیارت، سیاحت، دانشاندوزی و همچنین به گفته برخی مورخان به سفارت سیاسی بودهاست. مکه، مصر و شام از جمله مقاصد این سفرها بودهاند.
نقل شده که آن جناب شش ماه پیش از وفات خود به مزارستان گذشت و از قبر بابا رکن الدین صدایی شنید شیخ از اصحاب خویش که با وی بودند پرسید که شما شنیدید این صدایی که من شنیدم گفتند نشنیدیم پس شیخ بعد از آن پیوسته مشغول گریه تضرع و مناجات بود و توجه به آخرت داشت تا وفات یافت. از بعضی نقل شده صدایی که شیخ شنید این بود که «شیخنا به فکر خود باش»
وی در سال ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش پیکر او را به مشهد بردند و در کنار آرامگاه علیبن موسیالرضا جنب موزه آستان قدس به خاک سپردند. امروزه آرامگاه وی بین مسجد گوهرشاد و صحن آزادی و رواق خمینی در رواقی که به یاد او نامگذاری شده قرار دارد.
روزها می گذرند و تقویم ورق می خورد؛ تقویمی که در هر یک از برگ هایش می توان مناسبت های متنوعی را دید. در بسیاری از اوقات به راحتی از نوشته های این برگه ها می گذریم و یا اصلا با دیجیتالی شدن همه چیز، کمتر به سراغ تقویم های کاغذی می رویم و کمتر از مناسبت ها باخبر می شویم. در کنار تولدها، وفات ها و شهادت ها، مناسبت های دیگری نیز در تقویم به چشم می خورند که خیلی ها از آنها بی اطلاعند. روزهای متعددی در تقویم به نام بزرگان این سرزمین نامگذاری شده اند تا حواس مان را بیشتر جمع کنیم و با افتخارات سرزمین مان بیشتر آشنا شویم.
شعرا، نویسندگان، دانشمندان، ریاضیدانان و … همه و همه از افتخارات این خاک هستند که باید به وجود نام شان در تاریخ این سرزمین کهن ببالیم و غرق در حس غرور و افتخار شویم. تعدادشان بسیار زیاد است و در هر دوره ای تعدادی از آنها فرصت حضور یافته و برای همیشه نام خود را در تاریخ ایران ماندگار کرده اند؛ یکی با سرودن شاهنامه، دیگری با نوشتن گلستان، یک نفر با ساختن رصدخانه و بزرگی هم با دستاوردهای علمی. همه این افراد شایسته احترامند و حتا بعد از مرگ شان در یاد و خاطره مردم این سرزمین ماندگار شده اند.
سوم اردیبهشت مناسبتی مهم را در خود دارد و به پاس خدمات شیخ بهایی به این سرزمین به نام او مزین شده است. به همین بهانه می خواهیم کمی بیشتر این افتخار ایران را بیشتر بشناسیم.
مفاخر بسیاری در این سرزمین زیسته و خدماتی ارزشمند را به ساکنان این خاک ارایه کرده اند. بد نیست که هر از گاهی نگاهی به تقویم بیندازیم و بی تفاوت از کنار مناسبت های آن نگذریم. روزهایی که برای بزرگداشت بزرگان این سرزمین در نظر گرفته اند فرصت خوبی به ما می دهند تا از برنامه های مختلف استفاده کنیم و مفاخر میهن مان را بشناسیم.
در ادامه سخنانی زیبا از شیخ بهایی را برایتان گردآوری کردیم.با ما در فراناز همراه باشید.
از شیخ بهایی پرسیدند: سخت می گذرد، چه باید کرد؟ گفت: خودت که می گویی سخت میگذرد، سخت که نمی ماند. پس خدارو شکر که می گذرد و نمی ماند.
سخنان و جملات زیبای شیخ بهایی
شیخ بهایی چه زیبا میگوید:
آدمی اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نيست،
زيرا :
اگر بسيار كار كند، میگويند احمق است!
اگر كم كار كند، میگويند تنبل است!
اگر بخشش كند، ميگويند افراط ميكند!
اگر جمعگرا باشد، میگويند بخيل است!
اگر ساكت و خاموش باشد میگويند لال است!
اگر زبانآوری كند، میگويند ورّاج و پرگوست!
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگويند رياكار است!
و اگر نكند میگویند كافر است و بی دين!
لذا نبايد بر حمد و ثنای مردم اعتنا كرد
و جز از خداوند نبايد از كسی ترسيد.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
و شاد باشید؛ مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود
آنکس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
و آنکس که مرا گفت نکو خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست …
بی عوض دانی چه باشد در جهان؟
عمر باشد عمر، قدرش را بدان…!
علامت احمق سه چیز است:
از هدر رفتن عمر باکی ندارد
از حرف های بیهوده سیر نمی شود
تاب همنشینی کسی که عیبش را ببیند ندارد…
ای هست وجود تو ز یک قطره منی
معلوم نمی شود که تو چند منی
تا چند منی ز خود که کو همچو منی؟
نیکو نبود منی ز یک قطره منی
دنیا که از او دل اسیران ریش است
پامال غمش، توانگر و درویش است
نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ
نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است
از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ
وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
اهل اسلام از مسلمانی من
صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
در میکده دوش ، زاهدی دیدم مست / تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم ز چه در میکده جا کردی؟ گفت / از میکده هم به سوی حق راهی هست
افسوس که نان پخته، خامان دارند،اسباب تمام، ناتمامان دارند، آنان که به
بندگی نمی ارزیدند،امروز کنیزان و غلامان دارند.
ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو
هر جنبنده اى که بر روى زمین است. مرگ را ناخوش مى دارد
و اگر به چشم خرد بنگرد. راحتى بزرگ در مرگ است.
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید