رمز و راز موفقیت نفرات برتر کنکور | مصاحبه با نفرات برتر کنکور

رمز و راز موفقیت نفرات برتر کنکور | مصاحبه با نفرات برتر کنکور

رمز و راز موفقیت نفرات برتر کنکور | مصاحبه با نفرات برتر کنکور

از عصای دست مادرتا رتبه برتر کنکور. در این مطلب از سایت فراناز صحبت های چندین نفر از نفرات برتر کنکور را می خوانید که می تواند به شما در قبولی کنکور بسیار کمک کند. با سایت فراناز همراه باشید.

 

خرم آباد : رتبه 319 کنکور سراسری در رشته علوم انسانی متعلق یک جوان نابینای خرم آبادی است جوانی که برای برتر شدن در کنکور کتابی برای درس خواندن نداشت تا مادرش عصای دستش شود و پا به پایش درس بخواند و بغض کند و از نشاط برتر شدنش اوج بگیرد.

 

لرستان این روزها به جوانانش می بالد، جوانانی که در اوج محرومیت و نبود امکانات آموزشی مناسب موفقیت هایی را کسب کرده اند که شاید روزی رویایی دور از دسترس برای دانش آموزان و جوانان این استان به حساب می آمد.

 

پس از فاطمه فاضلی فرد رتبه ششم و مهسا دولتشاه رتبه چهارم گروه آزمایشی علوم تجربی در کنکور سراسری سال 93 این بار به سراغ علی فرج پور می رویم. جوانی نابینا که توانست معلولیت را در پیش چشم اراده و پشتکارش کوچک کند و نشان دهد که اگر جوان لرستانی بخواهد موفق باشد معلولیت نمی تواند محدودیتی برای او ایجاد کند.

 

ادای ارادت به ساحت امام هشتم بعد از موفقیت در کنکور

از مدت ها پیش و پس از اعلام نتایج آزمون سراسری به فکر مصاحبه با این جوان موفق خرم آبادی بودیم اما علی بلافاصله پس از اعلام نتایج کنکور به همراه خانواده اش به مشهد مقدس مشرف شده بود تا به ساحت امام هشتم ادای نذر و ارادت کنند.

 

بالاخره علی و مادرش را در خانه پدربزرگ علی ملاقات کردیم، از همان خانه های بزرگ و قدیمی خرم آباد که آدم را به خود جذب می کند. استقبال خانواده علی فرج پور نشان می دهد که دل خودشان هم مثل خانه و زندگی شان ساده و بزرگ است آنقدر که گفتگو با این خانواده حدود سه ساعت طول کشید و پای حرفهای متفاوت شان نشستیم.

 

تک فرزند خانواده فرج پور و سوژه گزارش ما متولد سال 1375 است. به گفته مادرش از سال 1380 وارد مدرسه شد و از سال 82 یعنی از هفت سالگی یادگیری زبان انگلیسی را آغاز کرده است. از سال 1389 وارد دوره راهنمایی و در سال 92 موفق به دریافت مدرک تافل زبان انگلیسی شد.

 

علی فرج پور: بارها خسته شدم ولی…

علی می گوید: از تیرماه سال قبل درس خوادن برای کنکور را آغاز کرده و از همان ماههای اول روزانه 7 تا 8 ساعت و در ماه های آخر نیز 10 تا 12 ساعت در روز درس می خوانده است.

 

علی از خستگی ها ومشکلاتش می گوید و اینکه در مدت یکسال بارها خسته شده و کم آورده اما با انگیزه و اراده ای که داشته توانسته است مشکلات را تاب بیاورد.

 

از آینده اش حرف می زند، آینده ای که خیلی به آن امیدوار است و می گوید: هدفم قبولی در رشته ی حقوق بین الملل دانشگاه آکسفورد و در درجه دوم دانشگاه تهران است و اگر شرایط برایم مهیا شود برای ادامه تحصیل از ایران خارج می شوم.

 

علت این تصمیمش را جویا می شوم تا بگوید: من در مدتی که برای کنکور درس خواندم خیلی رنج کشیدم و این رتبه را با حداقل امکانات به دست آوردم چرا که در ایران امکانات چندانی برای تحصیل افراد نابینا وجود ندارد و من از کتاب های مختص نابینایان تالیف سال های 78 و 79 برای درس خواندن استفاده می کردم که با کتاب های جدید بسیار تفاوت داشت.

 

علی از سیستم آموزش و پرورش استثنائی انتقاد دارد و حرفهایش را اینگونه پی می گیرد: در استان لرستان کتاب های نابینایان برای تحصیل آنها در رشته های علوم تجربی و ریاضی و فیزیک چندان وجود ندارد و من مجبور شدم تحصیلم را در رشته علوم انسانی ادامه دهم.

 

علی می گوید به خاطر همین شرایط نابسامان است که می خواهد در خارج از کشور ادامه تحصیل بدهد تا در آینده حسرت نخورد که چرا کاری برای زندگی اش انجام نداده است.

 

مادر علی: گاهی اوقات کتاب های دانش آموزان عادی را برای علی می خواندم

مادر علی نیز که در این مدت از همراهی با پسرش نکاسته با گلایه می گوید: گاهی اوقات که علی از کمبود کتاب حسابی کلافه می شد من کتاب های دانش آموزان عادی را برای او می خواندم و او مطالب را حفظ می کرد و گاهی اوقات نیز برای یادگیری بعضی مطالب از سی دی های آموزشی استفاده می کرد.

 

خدیجه فرج پور اضافه می کند: علی در طول سال تحصیلی معلم درس ریاضی و نیز کتابی برای یادگیری این درس نداشت و علاوه بر آن در طول سال نیز کتابی برای این درس به او نداده بودند که در نهایت دو روز قبل از امتحانات خرداد ماه با پیگیری های فراوان یک کتاب برای او تهیه و خودم تمام کتاب را به او درس دادم.

 

انگار دل علی و مادرش پر از این حرفهاست چون علی در لابه لای حرف های مادرش با حسرتی عمیق می گوید: من حتی برگه مخصوص نابینایان هم به اندازه کافی در اختیار نداشتم و مجبور بودم برای تمرین بعضی دروس از برگه های معمولی استفاده کنم که این موضوع سرعت کار را برایم بسیار کند می کرد.

 

گلایه هایی که گفتنش هم روزها طول می کشد

علی فرج پور نابینای نخبه لرستانی در ادامه گلایه هایش از روز آزمون می گوید که به علت نبود بخشی از امکانات که برای امتحان وی بسیار ضروری بوده است آزمونش را با یک ساعت تاخیر آغاز کرده است.

 

وی ادامه می دهد: آزمون داوطلبان استثنائی حدود 1.5 ساعت زمان بیشتری نسبت به آزمون دانش آموزان عادی دارد که متاسفانه بخشی از زمان اضافه من هدر رفت چرا که من یک روز قبل از آزمون نوک انگشت دستم را با چاقو بریده بودم و در حس لامسه مشکل داشتم.

 

علی از ادامه گلایه هایش منصرف می شود و می گوید: اگر بخواهم از مشکلات خودم و دوستانم در دوران تحصیل گلایه کنم روزها طول می کشد که نوشته شوند بنابراین دیگر ادامه نمی دهم.

 

عمل های ناموفقی که دل یک مادر را ناامید نکرد

ادامه حرف های علی از حمایت ها و همراهی های پدر و به خصوص مادرش است، مادری که در همان سال تولد علی در دانشگاه علوم پزشکی پذیرش می شود اما آینده خود را فدای نگهداری از علی کوچولوی آن روزها می کند اما علی این روزها بزرگ شده و پاسخ همه مهربانی های مادر را به خوبی داده است.

 

مادر علی آرام و مهربان است، می گوید که علی رغم همه اختلاف ها و تفاوت هایی که با دیدگاه علی به زندگی دارد اما هیچ گاه از همراهی هایش کم نکرده و همواره در کنارش بوده است.

 

وی می گوید که از چند روز پس از تولد متوجه مشکل بینایی علی شده و 20 روز پس از تولد اولین عمل جراحی را روی چشم علی در یکی از بهترین بیمارستان های تهران انجام داده اند که نتیجه نداده است.

 

مادر علی با بغض ادامه می دهد: تا چهار سالگی علی دوبار عمل پیوند قرنیه برای او انجام شد اما بدن علی هر بار این عمل را پس می زده است.

 

دنیا را آنگونه که تصور می کنم دوست دارم

وسط بغض های مادرش از علی می پرسم که آیا دوست دارد که به زودی عمل کند و بینایی خود را به دست آورد و او با پاسخی عجیب می گوید: نه! من دنیایم را آن گونه که دوست دارم تصور می کنم و دوست ندارم دنیای زیبایم را با این دنیا که گاه شنیدن حقایقش برایم خیلی سخت است عوض کنم، وقتی با شنیدن برخی اتفاقات رخ داده در دنیا تا این حد ناراحت می شوم چه برسد به روزی که من این وقایع را ببینم.

 

علی در حرفهایش یادآور می شود: در این میان خداوند و توکل کردن به او خیلی به افزایش انگیزه ام کمک کرد چرا که من در تمام زندگی ام معتقد بوده ام که یاد خداوند مایه آرامش است.

 

علی جوان نخبه لرستانی در عین نابینایی کیبورد و ارگ سازهای تخصصی اش را به خوبی می نوازد. حافظ جزء 30 و نیمی از جزء 29 قرآن کریم است و نابینایی از روند حرکت رو به رشد او نکاسته است.

 

بوسه ای بر دستان عصای چشم های علی

مادرش درباره هوش سرشار علی می گوید که از چهار سالگی علی حرف زدن را خوب یاد گرفته بود و زمانی که پدرش مشغول درس خواندن و حل مسائل ریاضی بود بدون اینکه معنا و مفهوم معادلات ریاضی را بفهمد آنها را حفظ می کرده است.

 

مادر از شیطنت های علی در دوران کودکی حرفهای زیادی برای گفتن دارد و امروز خوشحال است از اینکه فرزندش توانسته با معلولیت خود کنار بیاید و مایه افتخار خانواده اش شود.

 

فضای گفتگو با این خانواده آنقدر گرم و صمیمی بود که متوجه گذر زمان نمی شویم. عصر یکشنبه آخرین دقایق خود را پشت سر می گذارد تا به سیاهی شب پیوند بخورد، در تاریکی هوا و زیر نور چراغ های برق خیابانی که خانه پدربزرگ علی در آن است با علی و مادرش خداحافظی می کنیم تا علی و تمام مهربانی هایش با همان بوسه ای که بر دستان مادرش زد در ذهن گزارشمان قاب شود و این تصویر پایانی باشد بر گلایه ها و سختی هایی که یک جوان نابینا برای طی مسیرش از آن واهمه ای نداشته و حالا به سنگ ریزه های مسیر که روزی پایش را خراشیده اند می خندد.

مطالب داغ هفته اخیر