با فرشته های خود لحظاتی به یاد ماندنی بسازید

با فرشته های خود لحظاتی به یاد ماندنی بسازید

به راستی کودکان  از ما بزرگترها چه می‌خواهند؟ اسباب بازی‌های گران قیمت ؟ کلاس‌های آموزشی فانتزی و گران؟ لباس‌های مارک‌دار ؟ رفتن به مسافرت‌های پرهزینه و شهربازی‌های افسانه‌ای؟ شاید هر یک از این چیزها مدت زمان کوتاهی فرزندان ما را به خود مشغول کنند. اما هر کودکی خیلی زود از این چیزها خسته می‌شود. چیزی که کودکان از مادر و پدر خود می‌خواهند داشتن لحظاتی  است که در کنار آنها با صمیمیت و همدلی سپری شود. آنها نیاز دارند در پرتوی احساس نزدیک و عمیقی که والدین به آنها دارند به سطحی سالم و رضایت بخش از اعتماد به نفس و عشق به خود برسند. در واقع آنچه کودکان لازم دارند این‌هاست: کودکان می‌خواهند  احساس دوست داشتنی بودن و ارزشمند بودن کنند.  می‌خواهند احساس کنند در زندگی ما تأثیری مطلوب دارند.  می‌خواهند همانطوری که هستند احساس خوب بودن و دوست داشتنی بودن کنند.

می خواهند احساس کنند که ما به آنها افتخار می‌کنیم و آرزو نکنیم که‌ ای کاش آن‌ها بچه‌های ما نبودند. گذراندن لحظه‌های پر عمق و صمیمانه  با فرزندانمان به آنها نشان می‌دهد که برایمان مهم است که  عشق ما را نسبت به خودشان به وضوح و با قدرت احساس کنند. متأسفانه برای بسیاری از پدر و مادرها ساده تر است که برای بچه‌هایشان اسباب بازی تازه بخرند تا این که بخواهند وقت صرف او کنند و یا جلوی او بایستند و نه بگویند و لحظه‌هایی از صداقت، رک گویی، صمیمیت، عشق و نزدیکی را با او سهیم شوند.

در حالیکه آنچه احساس ارزشمند بودن به فرزندان ما می‌دهد عشق است، نه اسباب بازی. متأسفانه هنگامی که اسباب بازی و اشیا را جانشین عشق خودتان می‌کنید و به بچه‌ها می‌دهید، به آنها یاد می‌دهید که این اشیا و دارایی‌ها هستند که برای آنها خوشبختی واقعی به ارمغان می‌آورد نه عشق و صمیمیت. منظور از صمیمیت، درونی‌ترین، عمیق‌ترین، شخصی‌ترین و خصوصی‌ترین چیزهای درون وجود  هر انسان است به همین دلیل صمیمیت واقعی، تجربه‌ای از ارتباط میان درونی‌ترین و شخصی‌ترین بخش  وجود انسان‌ها با انسانی دیگر است. تجربه صمیمیت، با کودکان هنگامی اتفاق می‌افتد که روح شما روح آنها را لمس کند. بچه‌ها تشنه صمیمیت و نزدیکی با والدین شان هستند. آن‌ها به وقت و توجه کامل شما نیاز دارند. هنگامی که حتی چند دقیقه، تمام توجهتان را به بچه‌هایتان جلب می‌‌کنید، آن‌ها احساس مهم بودن می‌کنند و این بدین معناست که  آن که و آن چه هستند و آن چه برای گفتن دارند ارزشمند است. هنگامی که ده دقیقه از توجه کامل و عشق خودتان را بی هیچ حواس پرتی به بچه‌های‌تان می‌دهید، درست مثل این است که روح او را از عشق خود پر کرده اید.

با بچه‌هایتان بنشینید و به درون قلب آنها نگاه کنید. به دقت به سخنان او گوش دهید. روح خاص، ویژه و منحصر به فردی را که او در خود دارد را کشف کنید و بدانید که هیچ کس دیگری مثل او در این دنیا وجود ندارد او انسانی منحصر به فرد و ممتاز است. باربارا دی آنجلیس می‌گوید: «بچه‌ها امانت و وامی هستند که از طرف خداوند به ما داده شده است. توجه کنید که دقیقاً چه کسی به سوی شما فرستاده شده تا از او مراقبت و مواظبت کنید».

 

 

کودکان و لحظه‌های اعجاز
کودکان به طور فطری و غریزی می‌دانند که چگونه برای خودشان لحظه‌های نابی بسازند. آن‌ها در «اکنون» زندگی می‌کنند و این هنر را دارند که زندگی تکراری را پر از اعجاز و عجایب ببینند و با این دید، و با روحیه خاص و منشی که دارند می‌توانند ساده‌ترین، معمولی‌ترین و پیش پا فتاده‌ترین مسائل را با اعجازهمراه کنند. اگر دوست دارید در زندگی‌ تان لحظه‌های ناب بیش تری را احساس کنید از یک بچه بخواهید شما را به دنیاهای درونی خودش ببرد. اگر توجه کنید متوجه می‌شوید که بچه‌ها مدام از شما می‌خواهند که به دنیای سحرآمیز و اعجاب انگیز آن‌ها وارد شوید اما شما همیشه این دعوت را رد می‌کنید. شما می‌توانید با آنها بنشینید و با هم راجع به دوستان، افکار و احساسات آنها صحبت کنید. می‌توانید با آنها به ابر‌ها نگاه کنید و از داخل آها اشکال عجیب و غریب در بیاورید. می‌توانید همراه با آن‌ها  به گربه‌هایی که در خیابان با هم بازی می‌کنند نگاه کنید و پیش خودتان تصور کنید که الان به هم چه می‌گویند. با آنها راجع به فیلم‌ها، کارتون‌ها و غذاها و رنگ‌های مورد علاقه‌تان حرف بزنید و لحظاتتان را مانند لحظه‌های آنها پر از اعجاز و شگفتی کنید.

 

 

بچه‌ها و تخلیه هیجانات
به کودکان اجازه دهید احساسات و افکار خودشان را تمام و کمال حس کنند و با آن‌ها تماس داشته باشند. بچه‌ها به‌ طور غریزی، راه تخلیه عاطفی و احساسات  ناخوشایند خود را  بلدند. آنها بلدند احساسات بد خود را حس کنند و با آنها در تماس باشند و سپس آنها را تخلیه کنند. آن‌ها گریه می‌کنند و چند دقیقه دیگر خوشحالند و به شما لبخند می‌زنند. عصبانی می‌شوند و آشوب به پا می‌کنند و نیم ساعت بعد یادشان می‌رود که از چه مساله‌ای عصبانی بوده اند. متأسفانه ما بزرگسال‌ها هستیم که سعی می‌کنیم بچه‌ها احساسات و عواطفشان را در خود سرکوب کنند. به آنها می‌گوییم نباید ناراحت باشند، یا مثلاً می‌گوییم آدم که سر این موضوع احمقانه گریه نمی‌کند. یا چرا این  قدر می‌خندی؟! یا  دلیلی نداره که عصبانی باشی….، با این  حرف‌ها ما آنها را از لحظه‌هایی که با درد  یا شادی و شادمانی شان تجربه می‌کنند به زور بیرون می‌کشیم. بگذارید فرزندتان احساس بد یا خوب  خودش را حس کند. به او کمک کنید کلماتی برای احساسش پیدا کند و آنرا بیان و تخلیه کند. به کودکان  نشان دهید که احساسشان را درک می‌کنید و می‌دانید از درون چه حسی را تجربه می‌کنند. آنها معمولا کمکی لازم ندارند فقط اجازه دهید راحت باشند و احساسشان را تجربه کنند و به آنها نشان دهید، که از این که آنها در درد و رنج اند ناراحت هستید. همین، کافی است. سعی نکنید تظاهر کنید، آنها را لوس بار بیاورید یا رها کنید. فقط  همراه و با آنها «باشید». بچه‌هایتان را تشویق کنید که دفترچه شخصی یا دفترچه خاطرات داشته باشند. هنگامی که افکار و احساسات خود را راجع به یک روز یا اتفاقی که رخ داده می‌نویسیم  این فرصت به ما داده می‌شود که دوباره آنها را مرور کنیم و  بطور دقیق‌تری به آنها توجه نماییم و مطالبی بیاموزیم.

دفترچه خاطرات مثل دوستی خاص، ویژه و محرمانه است. خروجی‌ای برای احساسات و عواطف بچه‌ها. اگر بچه‌هایتان کوچکتر از آن هستند که خواندن و نوشتن بلد باشند می‌توانید از آنها بخواهید افکار و احساساتشان را برای شما بیان کنند و حتی تصاویری را برایتان نقاشی کنند که به موازات کلمات و واژه‌هایی که برای احساساتشان به کار می‌برند در توصیف احساسات آنها به آنها کمک کند. همین که سن شان بالاتر می‌رود قادر خواهند بود از توانایی نوشتن خودشان،  مانند خودکاوی و تعمق کردن در خود، بهره ببرند.

 

 

نمی‌ دانم داستان مادری را که به تازگی صاحب دومین پسر خود شده بود شنیده‌اید یا نه؟
داستان از این قرار است که یک شب وقتی مادر به اتاق بچه کوچکتر نزدیک می‌شود می‌بیند که پسر اولش که سه ساله است نزدیک گهواره برادر کوچولوی خود ایستاده و به آن موجود کوچکی که در گهواره خوابیده است خیره شده است. مادر  می‌بیند که برادر بزرگتر روی سر برادر تازه متولد شده خم می‌شود و با لحنی اسرارآمیز به او می‌گوید  دادش کوچولو،  منم، برادرت. به من بگو خدا چه شکلیه؟ چون من یواش یواش داره یادم می‌ره! مادر متوجه می‌شود که برادر بزرگتر این را درک می‌کند که برادر کوچکترش به تازگی از دنیای روح و معنویت، دنیایی که دیگر برادر بزرگتر، آن را  به سختی  به یاد می‌آورد آمده است. دنیایی که برادر بزرگتر به تدریج تماس خود را با آن از دست می‌دهد زیرا روز به روز بیشتر با جسم فیزیکی و نقش‌های مذکر و مردانه‌ای که می‌بایست ایفا می‌کرد آشنا می‌شد. در این مکالمه محرمانه و پنهانی او به امید برقراری و تماس مجدد با حقیقتی که هر روز تماسش را با آن بیش از پیش از دست می‌داد از برادر کوچکش کمک خواسته بود. به بچه‌هایتان در جایگاه معلمان و آموزگاران و موهبت‌های زندگی خود خوش آمد بگویید. به آنها اجازه دهید که یافتن معنا و مفهوم زندگی در لحظه را به شما یاد بدهند و اگر شما هم فراموش کرده‌اید که خدا چه شکلی است از یک کودک بخواهید به شما کمک کند تا بتوانید دوباره خدا را به یاد بیاورید…

 

 

بچه‌ها متصل به منبعی از بصیرت، عشق و خودآگاهی

کودکان ما، فقط فرزندان ما نیستند. آنها گاه مشوق و مربی‌های ما هستند و درس‌های آموزنده‌ای برای ما به همراه دارند. گاهی حقیقت را به ما نشان می‌دهند و گاه زخم‌های ما را التیام می‌بخشند. آنها مانند فرشتگانی هستند که همواره در حال تجربه کردن عشق بی‌قید و شرط اند و گویی به کل جهان هستی متصل‌ اند. تا زمانی که ما بزرگترها عقاید و باورهای شخصی خودمان را به آنها تحمیل نکرده‌ایم، واقعیت و غیر واقعیت را برای آنها تعریف نکرده‌ایم، و ذهن آنها را با نظرات شرطی شده خودمان شرطی نکرده‌ایم، آنها معنویت ذاتی و حقیقی را با خود دارند.

 

گردآوری : فراناز

جدیدترین مطالب سایت