نقابی از لبخند (شعر عاشقانه)

نقابی از لبخند (شعر عاشقانه)

دق کــــردم پشــــت خنــــده های تلخــــی. که هیچــــکس به آنــــها شــــک نکــــرد

.

.

.

هنوزهم دنیا با من سر ناسازگاری دارد‎

هنوز هم ساز ناکوک می نوازد‎

و من تنها و بی هیچ پناهی‎

می رقصم باهرسازَش‎

چون مترسکی تنها درمیان مزرعه‎

و لبان این مترسک مثل همیشه پر از لبخند است‎

و چشمانش‎

مات نگاه می کند بدون هیچ احساسی‎

نه خشم نه عشق نه شادی نه نفرت‎

گویی میخواهد بگذرد وتمام شود‎

به امید روزی است که از پا بیافتد‎

ومزرعه دارتن فرسوده اش را‎

درگوشه ای رها کند‎

 

گردآوری : فراناز

جدیدترین مطالب سایت