یکـــ ساعَتـــ که آفتابـــ بتابد
خاطرهـ ی شبــِ بارانــ ـی از یـــاد میرود
این استـــ حکایتــِ انسان هآ
” فراموشــــــے “
😳
بـــانــو…!
چه کــــودکانـــــه گریستم،
چه مـــــردانـــــه از من رد شدی!…
😳
بـه فکر نــوازش دست های منی!
بی آنکــه بدانی ؛
دلـــم است کــه تنهــا مانــده ..
دست هایــم ، دو تاینــد !
😳
وقت ِ رفتنت
حرف زیاد داشتم اگر
بغض امان می داد…
😳
لبـــــــــانم را دوخته ام مبــادا بگویم دوســـــــتت دارم
که هر بار گفتـــــم تنهاییم بزرگتر شد ….!
😳
با چرخش خاطراتت در سرم،
سرگیجه میگیرم!
با پیچش گاه و بی گاه حضورت در قلبم، تهوع!
سالهاست که بیمار توام!
که تو هم دردی و هم درمان مرا!
😳
سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول
اهدا می شود به گمشده ی من …
که اگر چه در بیداری متعلق من نیست
اما بازیگر نقش اول رؤیاهای من است
😳
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ،
دلتنگی ام را به باد می سپارد . . . .
😳
چشم، گیر می کند
در تو
وقتی تمام قد می ایستی!
بانو!
چشم گیر شده ای…
آرش امینی
😳
کار سختی پیش رو دارم
بعد از رفتنت؛ باید زنده بمانم!…
😳
سپاه ِ موهایت
آرایش ِ نظامی گرفتند
باد
سر ِ جنگ دارد…
😳
داد نزن استکان ها را نشکن
اخم هم به صورت ِ ماهت نمی آید
این کارها مرا رفتنی نمی کند
دست های ظریفت را به سینه ام بکوب
تا آرام بگیری…
😳
پشت ِ شعرهایم قالیچه می بافی بانو
دست های ظریفت را رج به رج روی واژه هایم بکش
این شعر دست بافت ِ توست…
😳
خاطرات هم می تواند
چشمانی را تر کند
که به در خشک شد…
😳
تقدیر
نام ِ مردی بود
که بخاطرش رهایم کردی…