8 داستان و حکایت کوتاه اما تاثیرگذار را در ادامه می خوانید.
در زمان قاجار ، در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.
امام جماعت آن مسجد می گوید: شخص روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می آمد و به اهل سنت ناسزا میگفت…
و این درحالی بود که افراد سفارت و تبعه آن که اهل سنّت بودند ، برای نماز به آن مسجد می آمدند.
روزی به او گفتم:
تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار میکنی؟
مگر روضه دیگری بلد نیستی؟!
او در پاسخ گفت:
بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان.
از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را به من بدهد…
فهمیدم که بانی یک کاسب مغازه دار است.
به سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم
شخصی روزی دو تومان به من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود.
پنج ریال به آن روضه خوان می دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.
باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص (برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی) داده میشود که پس از طی مراحل و دست به دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند.
📚هزار و یک حکایت اخلاقی
👤محمدحسین محمدی
***
حکایت و جملات کوتاه اما تاثیرگذار
*ترس مادرم مرا میترساند، مادرم میترسد مبادا روزی برسد که من تنها بمانم. مبادا روزی زبانم لال او نباشد و من تنها باشم. مادرم سخت میترسد از اینکه دردانه دخترش یک روزی در یک خانهای تنها بخوابد و تنها بیدار شود.
مادرم مدام مرا یادآور میشود به کم اهمیتی منال دنیا، که خودش از صفر شروع کرده بود، از یک اتاق ۹ متری در خانهی عموی شوهرش، که اگر خدا بخواهد به آدمیزاد همه چیز میدهد در ازای تلاش. مادرم را در کودکی شوهر دادند، ۱۲ سالش بود که عروس شد. مادرم در اولین فرصتی که جسم نحیفش به او داد، مادر شد.
بچههای زیادی به دنیا آورده، اما خداوند پدرم را زود از او گرفت. مادرم همیشه میگوید هفت پسر و هفت برادر داشته باشی به قدر حضور شوهر بداخلاق نیست. مادرم میخواهد با شمردن مزایای داشتن شوهر به نداشتنش مرا ترغیب کند. میگوید نگران تنهایی او نباشم. گاهی از نیش و کنایههای دیگران میرنجد. گمان میکند من خیلی سخت گیرم، سخت گیرم به داراییهای کاندیدای مورد نظر، به ظاهرش، به تیپش. مادرم میگوید تو مهربانی و سازگار، مردها تو را روی سرشان میگذارند. گاهی اما نگاهش میچرخد، میگوید به فکر آیندهات باش، پولهات رو حیف نکن، یک خانهی کوچک بخر برای خودت که خیالت راحت باشد، برای آیندهات، برای فردا.
مادرم نمیداند، من به یک امنیت و آرامشی احتیاج دارم که این شوهرهای ویترینی تضمینی برای بهدست آوردنش نیستند. مادرم از آمار مردهای متاهلی که همچنان فیلشان در راه هندوستان اینطرف و آنطرف آواره است چقدر بالاست، خبر ندارد.
از زنهای شوهر داری که در چترومها دنبال چی و چیاند خبر ندارد. نمی داند از هر چهار دوست و آشنای من یکی جدا شده و دو تا جدایی عاطفی دارند. مادرم خودش را میبیند و خالهها و عمهها و چندتا از دوستانش را که در بدترین شرایط زندگی با خانوادههای شوهرانشان ماندند و با بیپولی هم ساختند تا زندگی بنا شد، که شوهر، خدایشان بود.
او مردهایی را میشناسد همچون پدرم را و پدر بزرگهایم را که تمام دغدغهشان خانواده بود. که اگر هم زن میخواستند پنهانی دوست دختر نداشتند بلکه میرفتند یک زن دیگر را میآوردند در خانهشان و شبهایشان را تقسیم میکردند میان دو یا سه زن و عقد بود و حق بچه داشتن و… مادرم هیچ از وضع تاهل(تاهلهای بیتعهد) در جامعه امروزی نمیداند…
👤الهام محمودی
***
*گفتن جملهٔ “معذرت ميخوام” هم درست
مثل جملهٔ “دوستت دارم” اندازه و جايی دارد!
از به زبان اوردنش نه خيلی اجتناب كنيد و نه بيش از حد استفاده كنيد! اگر بيشتر از حد معمول، بابت كارهای نكرده عذر بخواهيم كاملا محسوس خودمان را به دست خودمان گناهكار كرده ايم!
و اگر هم بابت كارهای خطايی كه كرده ايم عذر خواهی نكنيم ، قطعا ادمهای زيادی را در راهِ اين خودخواهی و غرور از دست ميدهيم!
اشتباه از هركسی ممكن است سر بزند!
اما مهم اين است كه برای جبرانش چه كاری انجام دهيم!
خيلی از اطرافيان ما تنها منتظر يك عذرخواهی از سوی ما هستند تا راه را برای برگشتمان بازكنند و دلشان صاف شود!
و با همين يك جملهٔ ساده و استفاده.ٔ به موقع از آن ميشود هزاران رابطه را زنده كرد!
پس از گفتنش هراس نداشته باشيد!
چرا كه نگفتنش ميتواند ضررهای بيشتری را بار اورد!
***
حکایت و جملات کوتاه اما تاثیرگذار
عاقل را اشارتی کافیست!
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یاد آ وری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
📚مثنوی معنوی
***
حکایت و جملات کوتاه اما تاثیرگذار
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
۱-از کاسبی پرسیدند:
چگونه دراین کوچه پرت و بی عابرکسب روزی میکنی؟!
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند
چگونه فرشته روزیش مراگم میکند.
***
حکایت و جملات کوتاه اما تاثیرگذار
۲-پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود،
پدردخترگفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دخترنمیدهم!
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود،
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسرمیگوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت میکند!
دخترگفت: پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!
***
۳-ازحاتم پرسیدند: بخشنده ترازخود دیده ای؟
گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم
کباب کرد.
گفتند: توچه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
***
حکایت و جملات کوتاه اما تاثیرگذار
۴-عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟
گفت: آنگونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد اما دستم را می گیر✊🖐