دو داستان کوتاه و طنز و خنده دار زن و شوهری!

دو داستان کوتاه و طنز و خنده دار زن و شوهری!

دو داستان کوتاه و طنز و خنده دار زن و شوهری!

در این بخش 2 داستان طنز و خنده دار زن و شوهری +18 سال را می خوانید. با ما همراه باشید.

 

تعدادی مرد در رخت كن یك باشگاه گلف هستند،موبایل یكی از آنها زنگ می زند،مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیكر می گذارد و شروع به صحبت می كند،همه ساكت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند.
مرد: بله بفرمایید.
زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟
مرد: سلام بله باشگاه هستم.
زن: من الان توی فروشگاهم یك كت چرمی خیلی شیك دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟
مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.
زن: می دونی از كنار نمایشگاه ماشین هم كه رد می شدم دیدم اون مرسدس بنزی كه خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یكی از اون ها رو داشته باشم.
مرد: چنده؟
زن: شصت هزار دلار.

مرد: باشه اما با این قیمتی كه داره باید مطمئن بشی كه همه چیزش رو به راهه.
زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای كه پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره.
مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش.
زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم.
مرد: خداحافظ
مرد گوشی را قطع می كند مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره می شوند.
بعد مرد می پرسد: این گوشی مال كیه؟😂

دو داستان کوتاه و طنز زن و شوهری!

***

دو داستان کوتاه و طنز زن و شوهری!

دو داستان کوتاه و طنز و خنده دار زن و شوهری!

دو داستان کوتاه و طنز زن و شوهری!

 

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…

– شوهر : کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!

– زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!

– حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟

– شوهر : عرضم به حضورتاَن ورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن! مام دیدیم دختر خوبیه گرفتیمش!!!

– زن: حاج آقا می بینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست!

– شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل!

– حاج آقا : جرمت چی بود؟

– شوهر : حاجی جرم که نمی شه بهش گفت! داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد …مختوع النسلش کردم !

– زن : حاج آقا می بینین چقد بی احساسه !

– حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟

– زن : حاج آقا ما الان درست ۳ ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده!

– شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟

– حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگــــــــیرین؟

– زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش میکنم ! حـاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه!

– شوهر : بابا! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن ! این لباسو بپـــوش !! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره !

– زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیک ترین لباسارو بپـوشه!

– شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !!! گیر میده میگه باید کروات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره ! نفسمون میات بالا ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیـــمه ! حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه تا تکمه مون وا باشه !!

همچنین بخوانید :  حکایت حسرتی که به موجب آن سکاکی دانشمند بزرگی شد!

– حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه !

– زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش!

– شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمی بره ! بابا چاردیواری اختیاری ! راستش اینجا جاش نیست ولی بابای خدا بیامرزم میگفت :

– حاج آقا : خدا بیامرزتش !

– شوهر : خدا رفتگان شمارم بیامرزه ! میگفت : سعی کن تو زندگیت دو تا چیز و ترک نکــنی !! یکی سیغار ! یکی زیرشلواری ! حاجی جونم برات بگه که گیر داده خفن که سیغار نکش ! رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییـــش این سوسول بازیا به ما میات؟!!

– زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد !

– شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم ! دیــــگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم ! حاجی خسته مونده از سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درســته آخه ؟! حاجی از وقتی گرفتمش ۳۰ کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتــیشـیا داده به خورده ما!!! لازانتـیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت آشغالا.حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم !!!

– زن : حاج آقا یه روز نمی شه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم…

– شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! خشتکشو پاپیون میکنـــــم !!!

– حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی و اقتصادی داشتین چرا با هــــــــم ازدواج کردین ؟

– زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم.

دو داستان کوتاه و طنز زن و شوهری!

جدیدترین مطالب سایت