متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

 

اما او را دوست بدار

شاید تو اولین عشق او نباشی،

همچنانکه شاید آخرین عشق او.

اما آیا مهم است؟ وقتی که می‌دانی اکنون تو را دوست دارد؟

بله! او کامل نیست.

همچنانکه تو هم کامل نیستی.

همچنانکه تو و او هم کنار هم، هرگز کامل نخواهید بود.

همچنانکه هیچکس و هیچ چیز در هیچ جا و هیچ زمانی، کامل نبوده است.

اما، اگر در تلخی لحظه‌ها، می‌تواند شیرینی لبخند را بر لبانت پدیدار کند،

یا تو را به مرور دوباره شادی‌ها و زیبایی‌ها، دعوت کند،

چرا او را دوست نداشته باشی؟

کنارش باش و هر چه می‌توانی نثارش کن.

شاید تمام احساسش مال تو نیست،

 

شاید تمام لحظه‌‌های روز به فکرت نیست،
اما یادت باشد که او، بخشی از وجودش را در اختیار تو قرار داده است،

که می‌داند در شکستن آن، بسیار توانمندی:

او قلبش را به تو داده است.

پس مراقب باش تا به او آسیبی نزنی.

تلاش نکن تغییرش دهی، یا تحلیلش کنی

یا بیش از آنکه می‌تواند در اختیار تو قرار دهد،‌ از او انتظار داشته باشی

دوستی و رابطه، می‌تواند دشوار نباشد.

رابطه، قرار است به ما بیاموزد که هیچکس کامل نیست و قرار نیست باشد.

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

هر شب در آینه با صدای زنان و مردان اندوهگین اطرافش از خودش می پرسید: “چرا چرا چرا دیگه هیچی چندان خوشحالم

نمی کنه؟ چرا حتا دیگه چیزی درست و حسابی غمگینم نمی کنه؟ چرا رمقی و شوقی برای معاشرت با هیچکس ندارم؟

کودک درونم کجای بازار شلوغ گم شد؟”

و بعد، پوست از تن می درید و برهنه به آغوش شب می خزید. شب عزیز، که به رنج ها آغشته بود، همیشه. سپس همان‌طور

که میان ناکامی و سرخوشی معلق بود، سلامی گرم می کرد به تراوش پاییز از پنجره ها، و پیش از این که مرگ عزیز خواب

چشمهایش را برباید، بوسه ای از دور برای پریزاد غمگینی می فرستاد که در اتاقی آن طرف آسایشگاه پلاک پانزده، شعری از

فروغ را می خواند: ای یار، ای یگانه ترین، چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی….”

حمید_سلیمی

***

 

با هم قرارِ ملاقات داشتیم!

روزهاست نیامده،

شاید بیمار شده یا زیر قطار رفته؟

شاید کسی نظرش را عوض کرده است

شاید ساعـت مچی‌اش را فرامـوش کرده،

و یا ساعت مچی‌اش، فراموش کرده وقت درست را به او بگوید!

شاید ماشین‌اش روشن نشده

و یا وسط راه خراب شده،

شاید درست وقتی که می‌خواسته بیاید کسی به او زنگ زده با پیغامی که او به مراسم تدفینی باید برود.

یا مادرش مُرده است!

شاید آشنای قدیمی را سر راه دیده،

شاید سر کارش دعوا کرده،

اخراج شده و سرش را زیر بالش پنهان کرده.

شاید در ترافیک مانده.

شاید چراغ راهنمایی روی قرمز مانده است!

شاید عابر بانک، کارتش را خورده،

یا در راه فهمیده که کیف پولش را فراموش کرده.

شاید عینکش را گم کرده

شاید نتوانسته از خواندن دست بکشد،

و یا تلویزیون برنامه‌ای داشته که می‌خواسته تا آخرش را ببیند!

شاید حیوان خانگی‌اش را نتوانسته پیدا کند

و یا دسته کلیدش را هیچ جا پیدا نکرده،

شاید تلفن در دسترس‌اش نبوده و رستوران را نتوانسته پیدا کند،

و یا اشتباهی جایی دیگر منتظر است!

– آخرین امکانِ غیر قابلِ درک و پیش بینی نشده –

شایداو،

دیگر مرا

دوست ندارد…!

هاجر_پی‌ترز

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

 

“دريا يكی رو غرق كرد، پس ديگه دريا نريم!”

نميشه كه… بايد اعتماد كنى به زندگى.

ديروز كسى از زندگيت رفت و تو از تعجب گريه كردى..

فردا اگر تنها شدى نبايد برات عجيب باشه، عجيب وقتيه كه، يكى باهات موند تو هر شرايطى. عجيب يعنى جوونيش رو ببينی،

ميانساليش رو ببينی.. و توى پيرى بهش بگى چقدر خوشگل شدى

رهگذرهاى زندگی همديگه ايم تا وقتى كه يک جا، دل رو ميزنيم به دريا و تا عمر داريم تو حال و هواى يك نفر غرق ميشيم.

عجيب اونه كه يا تو يه طبقه بالا، يا من يه طبقه بالاتر از تو، تو دل خاكيم و هيچكس جز من و تو نميدونه روزگارى، چه روزگارى

داشتيم.

اميرعلى_ق

***

 

زنها وقتي كه ميروند ، فقط پاهايشان مي رود!!

چمدانها را ميبندند،

طوري كه چيزي جا بماند !!

و هميشه زني در چشم هايشان نشسته است

كه چمدانش را باز نكرده !!!

ميداني؟

هيچ زني دوست ندارد

براي هميشه برود !

و كسي به سراغش نيايد ،

كه اورا برگرداند …

چمدانش را ميبندد، باز ميكند، ميبندد ، باز ميكند ،،

با پاهاي خودش مي رود!!

در چشم هاي خودش مينشيند!!

ميرود ، مي آيد، مي نشيند ،

مي ماند ، اشك مي ريزد،

ميرود

مي رود ،

و ديگر

نمي آيد …

موناپرستش

***

چه افرادی که از نظر احساسی قوی هستند؟

۱. هیچوقت برای توجه دیگران گدایی نمی‌کنند.

اگر خودتان ندانید که تا چه حد ارزشمندید، هیچکس دیگری هم آن را درک نخواهد کرد.

۲. به هیچکس اجازه نمی‌دهند ناراحتشان کند.
واقعیت تلخ این است که اغلب کسانیکه ما را عقب می‌کشند، نزدیک‌ترین افراد به ما هستند. خلاص شدن از این آدمها معمولاً

بهترین راه‌حل است اما سخت‌ترین آنها هم هست. اگر بتوانید بی‌سر و صدا آها را از زندگی خود بیرون کنید، خیلی شانس

آورده‌اید.

۳. کینه نمی‌ورزند.

اگر کسی از ته قلب عذرخواهی می‌کند، او را ببخشید. اگر عذرخواهی نکرد، دیگر با او ارتباط برقرار نکنید اما کینه نگیرید.

آدم‌هایی که از آنها کینه می‌گیرید، مقدار بسیار زیادی از انرژی فکری شما را می‌گیرند

۴. هیچوقت دست از کاری که دوست دارند نمی‌کشند.

کسانیکه از نظر احساسی قوی هستند، هر کاری را فقط به این دلیل که دوستش دارند انجام می‌دهند. هیچوقت بخاطر حرف

دیگران دست از کاری که می‌خواهند برنمی‌دارند.

۵. هیچوقت از اعتماد به خود دست نمیکشند.

آنهاییکه خودشان را دوست دارند هیچوقت به خودشان شک نمی‌کنند.

۶. مثل افراد پست رفتار نمی‌کنند.

برخی مردم پست هستند. اما ما تعجب می‌کنیم که چرا؟ پست بودن فقط بعنوان یک عامل ترساننده محسوب میگردد و اگر

سعی دارید دیگران را بترسانید، بهتر است با یک مشاور تخصصی مشورت کنید، اگر فقط همینطوری بی‌دلیل می‌خواهید دیگران

را بترسانید، احتمالاً دچار کمبود اعتمادبه‌نفس هستید.

۷. هر کسی را وارد زندگی‌شان نمی‌کنند.

بیشتر آدم‌های دنیا گم شده‌اند و بدشان نمی‌آید که شما را هم با این سردرگمی خود همراه کنند. نباید بگذارید یک آشنایی بد

شادی‌تان را مختل کند.

۸. از عشق ورزیدن نمی‌ترسند.

اگر رابطه‌تان موفق نبوده، اشکال از شما نبوده . علت هر دو شما هستید. مگراینکه انسان واقعاً بدی باشید؛ در این حالت

مشکل از شماست.

۹. از ترس روزی که پیش رویشان است در رختخواب نمی مانند.

بهترین بخش زندگی شما باید لحظه‌ای باشد که بیدار می‌شوید و می‌فهمید که هنوز زنده‌اید، اکثر اوقات ما از زندگی غافل

می‌شویم.

۱۰. از کم کردن سرعتشان نمی ترسند.

افرادیکه از نظر احساسی قوی هستند نیاز به عمل و هیجان مداوم ندارند. نیازی ندارند که همه روز دور بگردند و برای کسل

نشدن مدام در فعالیت باشند. آنها از لحظات کند و آرامشان هم لذت می‌برند

۱۱. کاری که نمی‌خواهند را انجام نمی‌دهند.

بااینکه ممکن است از هر ثانیه کارشان لذت نبرند اما کاری که انجام می‌دهند را دوست دارند زیرا آنها را یک قدم به کاری که

عاشقش هستند نزدیک‌تر می‌کند.

۱۲. برای «نه» گفتن هیچ مشکلی ندارند.

۱۳. پس دادن را فراموش نمی‌کنند

هرچه از نظر احساسی قوی‌تر باشید، بیشتر قدردان زندگی و انسان‌های دیگر می‌شوید. به زندگی ارزش بیشتری داده و

سعی می‌کنید با آنها که دچار مشکل هستند همدردی کنید.

۱4. فراموش نمی‌کنند که شادی و خوشبختی یک تصمیم است.

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

 

بعضی وقت ها عکس پروفایل چیزی بیشتر از یک عکس پروفایل عادی است…

حال خوب و بد آدم ها را میشود از روی عکس پروفایلشان احساس کرد.

خستگی٫ دل مردگی ٫شادی و خوشبختی ادم ها توی عکس پروفایلشان موج میزند.

کافیست ادلیست تلگرامت را نگاه کنی تا بفهمی حال کدام دوستت خوب است و روبراه و حال کدام بد است و وخیم.

دوستی دارم که مادر است .

همیشه شیطنت های دختربچه اش را عکس پروفایلش می کند.

عکس هایش را که ورق میزنم از روز اولی که سارا کوچولو بدنیا امده تا روزی که کم کم یاد می گیرد روی پاهای کوچکش

بایستد را می بینم.

انگار همه ی عشق و دغدغه و زندگی دوستم سارا کوچولو است.

خداروشکر می کنم که حالش خوب است.

دوستم مریم به تازگی عروس شده است .

عکس های پروفایلش را که نگاه می کنم عشق وخوشبختی موج میزند.

مثل عکسی که امروز روی پروفایلش دیدم و نوشته بود “من عاشق این رابطم …. به زندگیم خوش اومدی “خداروشکر میکنم که

حال مریم هم خوب است…

شاگرد درس خوان و اول کلاسمان عکس پروفایل ندارد.هیچ وقت نداشته است. انگار حال خنثی و بی تفاوتی دارد یا اینکه از

بس مشغول درس خواندن است که یادش رفته عکس بگذارد. ولي حس می کنم حال او هم خوب است…

در ميان ادليستم، یکی هست که چند روز یکبار عکس پروفایلش را عوض می کند .

ميداني

آدم هایی که زود به زود عکس پروفایل عوض می کنند نه بیکار هستند و نه ديوانه این ادم ها فقط دلتنگ یک ادم ممنوعه

هستند.

و تنها راه فریاد دلتنگی اشان عکس پروفایلشان است.

انگار که می خواهند بگویند : هی فلانی که نمیدانم اسمم هنوز توی ادلیستت هست یا نیست. ببین حال و روزم را…

ببین که چه بر سرم اوردی؟

ببین که چطور دل شکستگی امانم را بریده است…

خوب میدانم که حال این دوستم هیچ خوب نیست،

یعنی اصلا خوب نیست و چقدر دلم می خواهد همین امشب به او پیامی بدهم و بگویم:

چه شعر قشنگی روی پروفایلت گذاشتی رفيق

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود

تادلم ‚باز دلم٫باز دلم٫ دل بشود. . . .

سميرا_اسدالهي

 

***

 

این یه خاطره ست…

من تو خانواده معروفم به اینکه از وسایلم خوب نگهداری می کنم و هرگز نه چیزی رو دور می ندازم نه اتفاقی جا می ذارم و نه

گمشون می کنم تا همین چند هفته قبل که کیف پولم رو گم کردم…مطمئن بودم که پای دزدی و این حرفا وسط نیست چون

آخرین خاطره ای که ازش داشتم مربوط می شد به زمانی که کرایه تاکسی رو حساب کرده بودم ، درست دم در خونه پیاده

شده بودم و بیست و چهار ساعت بعد فهمیده بودم کیف پولم نیست…با کمی پول نقد و دو تا کارت بانکی و چندتایی کارت

تبلیغاتی…از من بعید بود ، من همیشه آدم حساسی بودم و هستم..امکان نداره بارها چک نکنم در خونه قفل هست یا نه ،

اتو رو از برق کشیدم یا نه ، موبایلم رو جا گذاشتم یا نه اما خب بالاخره برای منم تو چند ثانیه و با کمی حواس پرتی پیش

اومده بود…همه گفتن فدای سرت پول چرک کف دسته ، برمی گرده…خودمم گفتم فدای سرم ، پول چرک کف دسته برمی

گرده…

اما می خوام یه چیزی بگم… امیدوارم اگه چیزی رو گم کردی بعدش بتونی بگی فدای سرم ، برمی گرده… چون بعضی گمشده

ها نه هرگز پیدا میشن نه هیچ وقت برمی گردن مثل بعضی آدما که یه روزی تو گذشته مون گمشون کردیم پس رفیق حواست

بیشتر از اشیا به آدمای زندگیت باشه…

محدثه_رمضانی

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

 

مردان زیادی را دیده ام که گاهی زن اول را برای معاینه می آورند، گاهی هم زن دوم را… مردانی را هم دیده ام که گاهی

زنشان را می آورند و گاهی معشوقه شان را…

اما هیچکدام مثل آقای قدیری نیستند… آقای قدیری مرد چشم روشن باریک اندامی است که سالهاست هم مادرزنش (که از

پدرزن جدا شده)را برای معاینه می آورد و هم زن دوم پدرزنش را…

ساکت، مثل یک درخت کویری ِ در معرض ِ باد، گوشه ای کز می کند و خیره می شود…

گاهی هم داماد زنش را می آورد که مشکل روحی دارد و پیش خودش کار می کند و هی خرجش می کند و دوا و درمانش می

کند… زنش از شوهر اول دو دختر دارد که دومی تازه نامزد کرده و چشم های عسلی مه گرفته ای دارد…

امروز هم شوهر اول زنش را آورده بود که مردک معتاد شصت و چند ساله ی بی چاک و دهنی است و آنقدر زشت حرف می

زند و رفتار می کند که حال آدم بد می شود… آورده بود که ترکش بدهد… هر چه باشد پدر دخترهاست و روز عقد باید امضایی

بکند و خیر دعایی بدهد… خوبیت ندارد که دختر جلوی فامیل شوهر کنفت بشود…

نه مسیح است نه قدیس و پاکباز… فقط از تنهایی و بی کسی فرار کرده و برای خودش کس و کار و فامیلی درست کرده…

قبلا برایم تعریف کرده که تمام کس و کارش با زلزله ی طبس رفته اند و خیلی زمان برده تا توانسته برای خودش آدم و کس و کار

درست کند… همین است که هر طور شده به دندان می کشدشان… همین است که به تمام قوانین و قاعده ها بی

اعتناست…

درخت نازک کویری، گنجشک ها و شب پره هایش را جسته و آب و دان و پناهشان داده تا در میان هوهوی باد و هوار تنهایی،

دور و برش را پر کنند….

👤 امید مرجمکی

 

***

 

قوانین رسیدن به آرامش

قانون پذیرش:

یعنی بدانیم قدم و مرحله اول هوشیاری ، تسلیم و پذیرش است. یعنی پذیرش اتفاق لحظه حال و موازی شدن با آن بدون قید و

شرط قبل از قضاوت و بدون ستیزه و مقاومت.

 

قانون صبر:

این قانون به معنای ستیزه نکردن و مقاومت نکردن و نداشتن واکنش است و به معنای تحمل یا تاخیر نیست.

یعنی اجازه دهیم «صبر کنیم» تا خرد هستی که بر اثر تسلیم از ما عبور می کند بجای دخالت واکنش شرطی عمل کند.

 

قانون شکر:

به معنای قدردانی از داشته ها و نعمات است و آگاه بودن از غنای درونی که در ما وجود دارد، و استفاده صحیح از آن داشته ها.

 

قانون گردش:

از همه نعمت و ها و امکانات باید استفاده کنید تا آنها در گردش باشند و برکت بیشتری دهند. سلامتی و سعادت در تداوم

گردش است.

«مانند گردش افلاک، گردش خون و..»

این قانون دو زیر مجموعه دارد:

از هر چیزی هر چه بیشتر استفاده کنید بیشتر می شود. از هر چیزی که استفاده نکنید از شما دور می شود و از بین می رود.

 

قانون مزرعه:

یعنی هر کاری زمان و پروسه خاص خودش را دارد و باید طبق قانون خودش عمل کند. مثل کشت گندم که محصول دادن آن

یکسال بطول می کشد.

 

قانون جبران:

یعنی هیچ چیز در این جهان مجانی و بدون پرداخت نیست. در برابر هر چیزی که بدست می آورید و استفاده می کنید بهائی

وجود دارد که باید بگونه ای پرداخت شود و در صورت عدم پرداخت نتیجه حاصل نمی شود. رعایت قانون جبران در تاثیرگذاری

مطالب عرفانی نیز صادق است.

 

قانون پرهیز:

یعنی از چیزهائی که درک کردیم از جنس زندگی و نور نیست و به ما درد و رنج و بدبختی می دهد پرهیز کنیم مثل ستیزه،

مقاومت، قضاوت، مقایسه، شکایت و سایر تولیدات من ذهنی که درد و رنج ایجاد می کند.

 

قانون تعهد و هماهنگی:

یعنی اینکه وقتی موضوعی را بخوبی درک کردیم نسبت به اجرای آن متعهد شویم و آنرا اجرا کنیم و سپس نیرو و فکر و

هشیاری ما در آن جهت حرکت می کند و باید هماهنگی های لازم در همه جنبه ها برای اجرای خوب آن موضوع صورت پذیرد.

 

قانون تکرار:

یعنی این مفاهیم باید بر اثر تکرار بتدریج به جان بریزد تا خود جوش عمل کند. تکرار معجزه می کند «مانند چکیدن آب برصخره که

به تدریج آنرا خرد می کند» تکرار من ذهنی را از رو می برد.

تکرار مادر تمامی مهارت هاست و فقط با تکرار و استمرار می توان سخت ترین کارها را سهل کرد و به نتیجه رسید.

 

قانون جذب:

از هر جنسی هستید، به سوی همان می روید.

یعنی همیشه همسان خود را جذب می کنید.

هر چیز که در جستن آنی، آنی..

اگر با اتفاقات و افراد خوب مواجه می شوید یعنی از جنس آنها هستید و اگر افراد « من دار» را به خود جذب می کنید، بدانید که

من دارید.

اگر اوضاع بیرون شما خراب یا نامناسب است بدانید از درون مشکل دارید. اگر افراد مثبت و با عشق با شما همراه می شوند،

شما از آن جنس هستید. اگر شادی جذب می کنید، از جنس شادی و اگر غم جذب می کنید، از جنس درد و غم هستید.

***

 

صغرا خانوم خوب می دانست بهترین تهدید برای ما بچه‌های تنها رها شده ازده صبح تا ده شب، این است که چادر مشکیش را

از توی کمد بردارد، بازش کند، بیندازد سرش و بگوید من رفتم.

همین کافی بود که ما به گریه بیفتیم، گوشه چادرش را بگیریم که تورو خدا نرو. بعد فرق نمی‌کرد کدام یکیمان چادرش را گرفته

بود، آن یکی می‌دوید می‌رفت سراغ کفش‌هایش.

کفش‌های صغرا خانوم روزی چند بار قايم می‌شد: زیر مبل، توی ظرف نان،

پشت یخچال یا توی کیف سامسونت بابا که قفلش خراب بود.

حالا محال بود ما را بگذارد برود ولی همین که برای چند لحظه

باورمان می‌شد رفتنی است و همین که نمی‌رفت و کفش‌ها را از زیر بالشت می‌کشید بیرون و قربان صدقه‌مان می‌رفت داستان

گریه‌دار خوش‌پایان ما بود. فکر می‌کردیم ما نگهش داشته‌ایم. فکر می‌کردیم کفش‌ها ما را نجات داده‌اند.

‏بعدها خيلی پیش مي‌آمد که کفش‌های مهمان محبوبمان را قايم کردیم، کفش آدم‌هایی که دوست داشتیم بمانند! آدم‌هایی

که یک بار و دوبار مهربان می پرسیدند کفش‌ها کجاست!

آدم‌هایی که قول می‌دادند زود برگردند! آدمهایی ‏که به بابا اصرار

می‌کردند که نه،نه، خودش می‌دهد، خودش الان می‌رود کفش‌ها را می‌آورد. بعد وقتی کفش‌ها را آرام از پشت در می‌کشیدیم

بیرون، کسی مهربان نبود، کسی قربان ما نمی‌رفت، کسی از رفتن پشیمان نمی‌شد.

یک جايی ما این واقعیت را فهمیدیم که صغرا خانوم رفتنی نیست، خودش رفتنی نیست، کفش‌ها هیچ کاره‌اند.

از یک روزی به بعد که تاریخش جايی ثبت نشده ومن هم یادم نیست، ما دست به کفش هیچ کس نزدیم. هرکس رفت

خداحافظی کردیم. از یک جايی به بعد پیش دستی کردیم. وسط جمله‌اش گفتیم خداحافظ و کفش‌ها را جلوی پایش جفت

کردیم در را که بستیم بعد اگر گریه‌مان گرفته بود گریه کردیم یاد گرفتیم برای چند دقیقه یا چند روز بیشتر خودمان را خراب

نکنیم، خودمان را کبود کنیم از گریه بعد رفتنش، اما دست به کفش‌ها نزنیم. از یک جايی به بعد کبود هم نشدیم. بعد رفتن در را

بستیم و رفتیم سراغ ظرف‌ها، ازتوی آشپزخانه داد زدیم هرچی ظرف هست بیار.

ما این‌طور آدم‌هایی شدیم.

بهناز_مترجم

***

 

شلوار قرمزت رو در بیار وگرنه کشته می شی

قبل از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۲، وزیر جنگ فرانسه در حال بازگشت از جبهه‌ بالکان به این نتیجه رسید که بُرد گلوله‌های

اسلحه‌ها به شدت افزایش یافته و نیاز به استتار (مخفی ماندن از دیدرس دشمن) بیش از گذشته است. چرا که دیده شدن هر

سرباز، یعنی هدف‌گیری دقیق توسط دشمن و نهایتا کشته شدن

او لباس کم‌رنگ بلغارها را دید و تصمیم گرفت لباس سربازهای فرانسوی را هم تغییر دهد.

سربازان فرانسوی تا آن زمان همچنان لباس آبی پررنگ با شلوارهای قرمز می‌پوشیدند.

پیشنهاد داد تا سربازان فرانسوی لباس خاکستری-آبی یا خاکستری-سبز بپوشند؛ اما غرور ارتشِ نمی گذاشت.

آن‌ها به همان اندازه‌ای در پوشیدن کتِ دامن‌دارِ آبی و شلوار قرمز اصرار داشتند؛ که زمانی در نپذیرفتن توپ‌های سنگین

پافشاری کرده بودند.

نظامیان فرانسوی «حیثیت ارتش» را در خطر می‌دیدند؛ چرا که رنگ لباس‌شان داشت تغییر می‌کرد! روزنامه‌ «اکو دو پاری»

نوشت: «به‌فراموشی سپردن تمام آن‌چه رنگی است، تمام آن‌چه به سربازان سیمای درخشان می‌بخشد؛ هم خلاف سلیقه‌

فرانسوی است و هم خلاف عملکرد نظامی!!»

می بینید چگونه با هیجانات کاذب، واقعیت های واضح را نادیده گرفتند. در هر صورت آن زمان مساله‌ حیثیت و غرور فرانسوی

قابل شوخی کردن نبود.

وضعیت زمانی بدتر می شود که وزیر جنگ قبلی هم به نفع وضعیت موجود وارد میدان شد! موسیو اتیِن، وزیر قبلی از جانب

فرانسه گفته بود: «حذف شلوار قرمز؟ هرگز! شلوار قرمز یعنی فرانسه!»

بعدترها زمانی که فرانسوی‌ها گروه گروه در مقابل اسلحه‌های آلمانی قتل عام می‌شدند و مثل برگ‌های درختی در پاییز بر روی

زمین می‌افتادند؛ هیچکدامشان شاید می‌دانست که شلوارهای قرمز یا حیثیت فرانسه چگونه آنان را به کشتن داده‌اند.

وزیر جنگ فرانسه، مسیمی، بعدترها اعتراف کرد: «آن چسبیدن کورکورانه و ابلهانه به چشمگیرترین رنگ، عواقبی سخت در پی

داشت»!!!

(برگرفته از نوشته دکتر امیرناظمی، ژرف اندیش و آینده پژوه)

پس چه باید کرد؟

در دنیای تغییرات شگرف و همیشگی، آنان‌که با تحولات، خود را تطبیق نمی دهند، همانند کسانی که شلوار قرمز را هویت ملی‌شان می‌دانند، هم خود و هم کشورشان را قربانی می‌کنند.
اگر نمی‌خواهیم که شلوار قرمز بر پا، جلوی مسلسل‌ها هدف قرار گیریم؛ پس چاره‌ای نداریم جز آن‌که با حافظان وضع موجود گفتگو کنیم؛ به زبان های مختلف و مثال های مختلف با خود و با دیگران تکرار کنیم: «شلوار قرمز» هیچ ارتباطی به «حیثیت و غرور
فردی/سازمانی/ملی» ندارد

هر چیزی را سریع تبدیل به ارزش، هویت، حیثیت و غرور فردی/سازمانی/ملی نکنیم.

دکترمجتبی لشکر بلوکی

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

***

 

هشت ساله بودم که در یک میهمانی برای اولین بار با پدیده ای به نام “خرمالو” آشنا شدم .

میزبان با لبخندی ملیح خرمالو تعارف کرد و من هم بدون درنگ نامبرده را شکافته و چشیدم .

شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند!

از آن روز به بعد در نظر من هر کس که خرمالو می خورد فردی ” مازوخیسمی ” و هر کس که خرمالو تعارف می کرد شخصی “

سادیسمی ” قلمداد می شد !

تجربه تلخ اولین کام از خرمالو باعث شد که من بیست و دو سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم

با اصرار فراوان همسرم ، دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم

خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه

بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در “صدر مصطبه” بنشانم

یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی ، باعث شد که بیست و دو سال از همه خرمالو ها متنفر باشم .

اولین تجربه های کودکی ، شالوده ی ما را می سازند .

چه بسیارند باور ها ، هنجار ها و اعتقاداتی که به خاطر تجربه طعم “گس” آن ها در کودکی ، هنوز منفور ما هستند .

***

 

یک روز صبح،

با صدای جلز و ولز روغن داغ ماهیتابه از خواب میپری.

نور پنجره ی اتاق، تخت بهم ریخته ات را روشن کرده و آواز گنجشکانی که در بالکن خانه ات جمع شده اند، به خوبی به گوش

میرسد.

صدای خنده ی دختر یا پسر کوچکت که از آشپزخانه بلند میشود، سرحالت میکند، در همان حال خنده ای مینشیند روی لبت.

از تخت خودت را میکشی بیرون، میروی به سمت آشپزخانه.

همراه با صبح بخیری خواب آلود، بوسه ای نثار همسرت میکنی که برایتان نیمرو درست میکند و بوی چای تازه دمش هوش از

سرت میبرد. کوچولویت را بلند میکنی و میگیری توی بغلت و لپش را به آرامی میکشی و از او درخواست بوسه ای از همان

“مخصوص بابایی ها” میکنی، بوسه ای که تا شب انرژی بخشت باشد.

این یکی از همان روزهای عادی زندگی آن روزهایت است. نه اتفاق خاصی قرار است بیفتد، نه قرار است یاد چیز یا کس خاصی

بیفتی، نه دیگر آرزوی دست نیافتنی برایت باقی مانده که شب و روزت را تلخ کند؛ فقط همه چیز “خوب” است. دلت هم شاد

است و لبت هم خندان. همین خوب بودن، همان بوسه ی “مخصوص بابایی”، همان صبح بخیر همسرت، ارزش تمام عذاب

هایی که کشیدی را دارد، نه؟

زیادی حرف زدم، چای تازه دمت را بنوش، دست همسرت را سر میز صبحانه بگیر و بگو که چقدر دوستش داری و برای

کوچولویت لقمه های کوچک نیمرو بگیر. از من بپرسی، ارزشش را داشت!

امیررضالطفی پناه

 

***

 

“به من ربطي ندارد”

“به شما ربطي ندارد”

قبل از اينكه كسي اين جمله ي خبري را جهت هشدار به شما بگويد و مخاطب اين جمله قرار بگيريد،خودتان بارها اين جمله را

با خودتان تكرار كنيد…

“به من ربطي ندارد”

به من ربطي ندارد كه فلاني چرا لباسش اين مدلي است،چرا بيني اش را عمل كرده، چرا ازدواج نميكند، كِي درسش تمام

ميشود،چرا نميرود سربازي؟! چرا مدل موهايش اين شكلي است،چرا رنگ لاكش اين رنگي است، ،چرا چادر سر ميكند؟چرا

رنگ لباس هايش با هم ست نيست، چرا بچه دار نميشود؟ چرا پس انداز نميكند، چرا پدر ومادرش از هم جدا شدند،رتبه كنكورش چند شده؟!چرا صدايش بم است، چرا رقصيدن بلد نيست،چرا كفش پاشنه بلند پا نميكندو هزاران چراي ديگر كه به ما

ربطي ندارد،

ما مسئول تحليل زندگي و رفتار ديگران نيستيم، ما مسئول زندگي خودمان هستيم، لطفا اين جمله ي خبري را قبل از اينكه

كسي بهمان گوشزد كند، روزي چند بار براي خودمان تكرار كنيم، كه “به من ربطي ندارد” من مسئول رفتار ديگران نيستم!

هركسي حق دارد در حريم خصوصي خودش زندگي كند،لطفا با سوالهاي بيجا زندگي اطرافيانمان را شخم نزنيم!

آزاده_فتاحي

متن های زیبا و تامل برانگیز سری جدید + عکس

 

گروهی از مسیحیان هستند که می گویند ما به هیچ راهنما و رهبری نیاز نداریم و همچنین به هیچ کتابی. تنها یک سوال است

که راهنمایِ عملِ ماست : اگر عیسی مسیح الآن در میانِ ما بود چه می کرد؟

من می خواهم این جمله را به این نحو بگویم که اگر حسین بن علی در جامعه ما بود چگونه عمل می کرد؟ منکرات و اصلاحاتِ

مدنظرِ ایشان چه بود؟

به گمانِ من بزرگ ترین منکر اجتماعی در جامعه ما این است که یک انسان نتواند با هشت ساعت کارِ کاملاً شریف زندگیِ خود

و خانواده اش را مدیریت کند و نتواند همه نیازهایِ خود و خانواده اش را برآورده کند ، منشأ همه مشکلاتِ اجتماعی به این بر

می گردد.

دکتر مصطفی ملکیان

***

 

گاهی باید “اُمل” بود..

روز گذشته خبری با موضوعیت سوء استفاده و تجاوز جنسی یک مرد، به دهها دانشجوی دختر دانشگاه تهران به (ویژه

دانشکده هنر) در فضای تویتر خبرساز شد و بسیاری از دختران قربانی پس از رسانه ای شدن مسئله، چگونگی به دام افتادن

خود را افشا نمودند.

فرد متجاوز که ظاهرا بیش از سی و پنج سال دارد اکثر طعمه های خود را از دختران جدید الورد دانشکده هنر انتخاب کرده و هر

یک را به بهانه ای برای انجام فعالیت هنری یا گفتگو در مورد فلسفه هنر به دام انداخته و به خانه خود می برده و آنجا با نشان

دادن کلکسیونی از انواع مشروبات الکلی و مست کردن دختران جوان هدف خود را پیاده می کرده است.

در اعترافات بسیاری از این دختران جوان چندین نکته به چشم می خورد که باید با دقت بیشتری به آنها توجه نمود:

 

۱- فرد متجاوز در اکثر موارد سعی داشته با استفاده از جملات قلمبه و سخت فهم هنری و فلسفی از اندیشمندانی مانند دریدا

و فوکو و نیچه و کامو و سارتر و مارکس و دیگران مخاطبان خود را فریب داده و از این طریق آنها را اغفال نماید.

این شیوه اغفال

مخاطب سالهاست در میان دانشجویان و برخی اساتید دانشگاهی رواج داشته و با استفاده از بریده جملات چند متفکر سعی

در آسان نمودن رساندن مخاطب به اتاق خواب خود را دارند.

 

۲- در ایران به علت وضعیت خاص حاکم بر جامعه و ممنوعیت استفاده و خرید و فروش مشروبات الکی، مصرف این کالا خودبه

خود به نشانه ای برای دادن پز روشنفکری و امروزی بودن تبدیل شده است.

این مسئله چنان ریشه دوانده است که گاهی

افرادی که هیچ علاقه ای به مصرف مشروب ندارند، فقط برای اینکه عقب مانده و سنتی قلمداد نشوند به مصرف آن تن می

دهند. در اکثر نوشته های قربانیان تماشای کلکسیون مشروبات و به طبع آن مصرف آن عامل اصلی افتادن در دام فرد متجاوز

معرفی شده است.

 

۳- ترس از بی آبرویی و به تَبع آن عدم مراجعه به منابع قانونی. بسیاری از این دختران جوان علت پنهان کاری خود را ترس از بی

آبرویی و اینکه خود در مظان اتهام قرار خواهند گرفت، عنوان کرده اند.

به عقیده آنها جامعه و قانون نَفس حضور آنها در خانه

متجاوز را دلیل رضایت آنها تلقی کرده و در نهایت آنها را مقصر معرفی می نمایند. [کمااینکه برخی از مخاطبان در تویتر نیز به این

مسئله اشاره کرده اند].

 

۴- در دهه های اخیر به واسطه شیوه تربیتی خاص جامعه ایران و به واسطه سوء استفاده برخی از نهادها از نام سنت، حمله

شدیدی علیه رسوم و سنت ها شکل گرفته است و هر کسی که کوچکترین دفاعی از سنت ها و رسومات تاریخی و ملی و

مذهبی می کند با بدترین برچسب ها و توهین ها مواجه می شود.

بسیاری از قربانیان فقط برای اینکه خود را بریده از سنت و

فردی آزاد نشان دهند، گرفتار دام فرد متجاوز شده اند.

 

۵- در جامعه ما، عدم وجود قانون مشخص در حوزه روابط خارج از چهارچوب ازدواج، باعث شده است، عده ای هر گونه که

دلشان می خواهد با دختران و زنان رفتار نموده و با صدها دروغ و دغل از آنان استفاده جنسی نمایند.

در برخی موارد استادان دانشگاه، پزشک، مدیر موسسه، استاد بازیگری، صاحب کارگاه شعر و گالری، اساتید کلاسهای

موسیقی و.. با سو استفاده از موقعیت و جایگاهش از بسیاری از مراجعه کنندگان زن و دختر استفاده ابزاری و جنسی می

نمایند. (در بسیاری از کشورهای دنیا نفس برقراری چنین رابطه ای جرم محسوب می شود و فرد مورد مجازات قرار می گیرد.

چرا که بر اساس قانون دو طرف ارتباط هنگام آغاز رابطه در موضع برابر نبوده اند و به این دلیل فرد صاحب موضع برتر مانند استاد

و پزشک در مقابل شاگرد و بیمار حق برقراری یا درخواست چنین رابطه ای را ندارد.)

 

۶- ترس از برچسب هایی مانند “اُمل” و “سنتی”..

بسیاری از قربانیان اشاره کرده اند که در صورت مخالفت با دعوت این فرد به منزل با خشونت کلامی سنگینی مانند “بدبخت

جهان سومی”، “اُمل” و “سنتی” و “عقب مانده” مواجهه می شدند و برای اثبات استقلال خود هم شده به خواسته این فرد تن

داده و راهی خانه او می شدند.

در سالهای اخیر واژ هایی مانند اُمل و عقب مانده و سنتی و امثالهم به نشانه هایی سیاسی برای تحقیر و [گاهی] سوء

استفاده از دیگران بدل شده است. در چنین شرایطی بسیاری از جوانان برای فرار از این برچسب به خواسته هایی بر خلاف

میلی باطنی خود تن می دهند.‌

جدیدترین مطالب سایت