نوشته های طنز و خنده دار

نوشته های طنز و خنده دار

یارو با کامیون اومده تو محوطه بیمارستان بوق میزنه،
حراست با بلندگو داد میزنه آقا اینجا بوق نزن !
یارو دوتا بوق دیگه میزنه یعنی باشه!
بعد نیم ساعت برمیگرده میخواد بره بیرون،
دوتا بوق واسه حراستیه میزنه !!
حراستیه با بلندگو میگه نوکرم
.
.
.
من اگه خدای نکرده ، بلا به دور ، گوش شیطون کر یه روز خواستم ازدواج کنم ؛
روز قبلش هارد کامپیوترمو با گوشیامو با فلشامو
کلا هرچی که خطری هست رو اول به تعداد عدد آووگادرو فرمت میکنم
بعد می برم طی یک مراسم کاملا محرمانه آتیش میزنم
خاکسترشم میبرم یک روز بارونی بالای قله ی دماوند میسپرم به دست باد !
کاره دیگه یهو دیدی یه فناوری کشف شد اطلاعاتو برگردوند ،
شانس که نداریم !
.
.
.
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید
کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟
همسر او گفت همه آنها را بزرگشان و کوچکشان،
دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم
شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد
همسر جواب داد :
این خلقت خدا است که مادر دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد
مرد لبخندی زد و گفت :
اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد
خدایش بیامرزد روش والایی در قانع کردن داشت ،
لاکن موقعیتش در آشپزخانه غلط بود
مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگذار می شود !

 

مطالب داغ هفته اخیر