دلنوشته های زیبا و متن های ناب برای کپشن گذاری

دلنوشته های زیبا و متن های ناب برای کپشن گذاری

دلنوشته های زیبا و متن های ناب برای کپشن گذاری

متن های زیبا و دلنوشته های احساسی را در این مطلب از سایت فراناز می خوانید. این نوشته ها برای کپشن گذاری پست ها و عکس هایی که در اینستاگرام به اشتراک می گذارید مناسب می باشند.

 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده…
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم…
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت…
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم…
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد …
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست….

***

دلنوشته

مثل سهرابم و اصلا خوش نیست دلم

دلم میخواد بازم باشم خوشبین یکم

اصلا همینه که هست..

من از همون اولم توی وجودم نبوده زمینه ی ترس

نه نشده یه قدم هم پا پس بکشم

یه بارم نیومده خواب راحت به چشمم

من همینم همین همین که میبینی

همین که بعضی وقتا پای درد دلش میشینی

خوب حالام از بستن چشمام ندیدن قصدم

همینم که هستم…!

***

چقدر خوبه…

وقتی با عشقت قهر میکنی و برخلاف میلت میگی:

دیگه دوست ندارم.نمیخوامت.

این جمله رو بشنوی:

چه بخوای چه نخوای مال منی…

***

دلنوشته

عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..

امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!

و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!

و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…

و غمــت سـهم ِ مــن!

***

دلنوشته

شکـــ نکـــــن !

آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه

گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !

قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !

برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود

آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه

بـــه هر روزے کـــه جاے ” او ” نیستــــے

بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! لعنتیـــ !!!

***

دلنوشته

دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من گفت:

تو را چه به عشق. . .

گفتم چرا؟

گفت تو خوابی و عشقت در آغوش دیگریست . . .

لبخندی زدم و گفتم :

خدایا این مخلوق توست . . .

شاید تو خوابی که خبر از رسم دنیایت نداری . . .

***

دلنوشته

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

***

دلنوشته

سلام روزگار …

چه میکنی با نامردی مردمان …

من هم …

اگر بگذارند …

دارم خرده های دلم را …

چسب میزنم …

راستی این دل …

دل می شود ؟

دلنوشته های زیبا و متن های ناب برای کپشن گذاری

***

ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ…

***

همیشه در حالی که…
یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!

یه عالمه اشک توی چشماته!

یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده…

باید بگی : خب دیگه… واسه همیشه خدافظ …!

***

بلاتکلیفم و دلسرد فقط فکری به حالم کن اگر یک لحظه بد بودم ازم بگذر حلالم کن تو هر اوضاع و احوالی فقط خوبی بهت کردم توی سختی و دلتنگی کجا دیدی ولت کردم؟دلت خواسته ازم رد شی، نمیخوام حبس من باشی واسه دونستن قدرم باید یه قدری تنها شی تو این تنهاییا فعلا بهونت رو میگیرم تا تکلیفم بشه روشن دیگه واست نمیمیرم دیگه بعد تو میدونم که قلبم سرد و متروکه حالا حتی دل سادم به رفتار تو مشکوکه به چشمای خودم شاید، به تو که شک نمیکردم سر لجبازیم باشه دیگه دورت نمیگردم واسه تو مثل من شاید توی دنیا فراوونه ولی هیشکی شبیه من مگه قدرت رو میدونه دیگه حرفی نزن با من، نذار بد تر بشه حالم دارم میمیرم و از این که تنها نیستی خوشحالم کی گفته چون ولم کردی من از دست تو دلگیرم نباشی من نمیتونم، منم بعد تو میمیرم دل سرد تو هم آخر منو راضی به مرگم کرد ولی هرجا برم میگم، فلانی رفت و ترکم کرد هنوزم گوشه ی قلبم تو تنها فرد محبوبی میتونم حس کنم از دور که هرجایی گلم خوبی تو دوسم داری میدونم، یه روز دست تو رو میشه میدونم رابطتت با من یه روزی زیر و رو میشه تو که رفتی خدا همرات ولی تنها شدی برگرد سراغ اون که شبهاشو فقط با یاد تو سر کرد اونی که ظاهرا انگار زیادی از سرش بودی ولی تنها اجابت از دعای هر شبش بودی !!!

***

نامت چه بود؟ آدم.

فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت.

محل تولد؟ بهشت پاک.

اینك محل سكونت؟ زمین خاک.

آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است.

قدت؟ روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاک.

اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک.

روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق.

رنگت؟ اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه.

چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان.

وزنت ؟ نه آنچنان سبک كه پرم در هوای دوست ،

نه آنچنان وزین كه نشینم بر این خاک.

جنست ؟ نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا.

شغلت ؟ در كار كشت امیدم.

شاكی تو؟ خدا.

نام وكیل ؟ آن هم خدا.

جرمت؟ یك سیب از درخت وسوسه.

تنها همین ؟ همین.

حكمت؟ تبعید در زمین.

همدست در گناه؟ حوای آشنا.

ترسیده ای؟ كمی.

ز چه؟ كه شوم اسیر خاک.

آیا كسی به ملاقاتت آمده؟ بلی.

كه؟ گاهی فقط خدا.

داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه، ولی…

ولی چه ؟ حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟

دلتنگ گشته ای ؟ زیاد.

برای كه ؟ تنها خدا.

آورده ای سند ؟ بلی.

چه ؟ دو قطره اشک.

داری تو ضامنی؟ بلی.

چه كسی ؟ تنها كسم خدا.

در آ خرین دفاع ؟ می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا.

***

دل که نه!
ویران کده ی زمانه
اما گاهی هم میشود
در این مخروبه
گاهی…!
چای نوشید
نفسی تازه کرد
و شاید
ترمیمش…

***

عاشق تو بودن☺️😊😘…
مرخصی ندارد

حتی وقت استراحت ندارد

حقوق و مزایا ندارد

بیمه ندارد

ترفیع و پست و مقام ندارد

استعفا یا اخراج شدن ندارد

بازنشستگی و از کار افتادگی هم ندارد

با این حال دوست داشتنی‌ ترین شغل دنیاست

***

ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﭘﺴﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ ﺩﺧﺘﺮ : ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ… ﻭ ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﭘﺴﺮ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﭼﺸﻤﺶ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ… ﺍﺷﮏ ﺗﻮﭼﺸﺎﺵ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻩ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ ﻭ ﻣﻴﺮﻳﺰﻥ… ﭘﺴﺮﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ… ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﺍﺩ: ” ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﻮ ﻣﻴﺨﻮﻧﻲ ﺟﺴﻤﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻢ ﻫﻤﻤﻤﻤﻴﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﺴﻢ ﻫﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ” … ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﻴﺮﻩ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻗﻴﻘﺎ 3:34 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﺯﺑﺎﻻﻱ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ… ﭘﺴﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﺮﺩ… ﺻﺒﺢ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺪﺍﺭﺵ ﮐﻨﻪ ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺭﻭ ﻧﺪﻳﺪ… ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﻭ ﭘﻴﺎﭘﻲ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻬﺶ ﺭﻭ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ… ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻓﺖ ﺩﺧﺘﺮﻱ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ… ﭼﺸﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ: ” ﻋﺰﻳﺰﻡ،ﻋﺸﻘﻢ،ﺑﺨﺪﺍ ﺷﻮﺧﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ…”

***

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﮐﺸﯽ… ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯿﻪ ، ﺁﺧﺮ ﺷﺒﻪ ، ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﮕﻦ ﻋﺮﻭﺱ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﺷﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮﺷﺪﻥ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻪ ﺩﺭ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻗﻔﻞ

ﮐﺮﺩﻩ . ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺳﺮﺍﺳﯿﻤﻪ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ. ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺸﻪ . ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ : ﻣﺮﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ، ﻣﺮﯾﻢ ﺟﺎﻥ ﺳﺎﻟﻤﯽ ؟

ﺁﺧﺮﺵ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻤﯿﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻣﺼﯿﺒﺘﯽ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ ﻣﯿﺮﻥ ﺗﻮ . ﻣﺮﯾﻢ ﻧﺎﺯ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﻟﺒﺎﺱ ﻗﺸﻨﮓ ﻋﺮﻭﺳﯿﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺵ ﻟﺒﺨﻨﺪﻩ !

ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﯾﻢ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﻫﺴﺖ .

ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻩ . ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻣﺮﯾﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮ . ﻫﻨﻮﺯﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ . ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﯾﯽ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﺑﺎﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﻪ : ﺳﻼ‌ﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ . ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺮﺍﺕ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ . ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ. ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﺧﺮ ﺧﻂ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻪ .

ﮐﺎﺵ ﻣﻨﻮ ﺗﻮ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ . ﻣﮕﻪ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺯﻭﺕ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ؟! ﻋﻠﯽ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻡ . ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﻭ ﺣﺮﻓﺎﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻋﻠﯽ ﺑﺎﺯﻡ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ .

ﺩﯾﺪﯼ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ . ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺵ ﻣﻨﻢ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ . ﺩﺍﺭﻡ

ﻣﯿﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻡ ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﯼ ، ﯾﺎﺩﺗﻪ ؟! ﮔﻔﺘﻢ ﯾﺎ ﺗﻮ ﯾﺎ ﻣﺮﮒ ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﯽ ، ﯾﺎﺩﺗﻪ ؟! ﻋﻠﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﻣﻦ ﺗﻮ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺳﻢ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ ؟! ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﻮﯾﯽ ، ﭼﺮﺍ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺎﯼ ؟ !

ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩﯼ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﻣﺮﯾﻤﺖ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻩ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺳﯿﺸﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﺭﮔﺶ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ . ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﻣﺮﯾﻤﺖ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﻭ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﻣﻮﻧﺪ . ﻋﻠﯽ ﻣﺮﯾﻤﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺷﺖ . ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ، ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﻩ ، ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ . ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩ ، ﯾﺎﺩﺗﻪ ؟! ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﻻ‌ﻣﻮﻥ ﻟﺮﺯﯾﺪ ، ﯾﺎﺩﺗﻪ؟ !

ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻋﺎﺷﻘﯿﻤﻮﻥ، ﯾﺎﺩﺗﻪ ؟! ﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﯾﻨﺪﻣﻮﻥ ، ﯾﺎﺩﺗﻪ ؟! ﻋﻠﯽ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻣﻪ ، ﯾﺎﺩﻣﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻫﺎﻣﻮﻥ ، ﻫﻤﻮﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭘﺎ ﺭﻭﯼ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﺩﻭﻣﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺮﺗﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻭ ﺳﺮﺍﻏﺶ .

ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﺑﯿﺎﺭﯼ . ﯾﺎﺩﺗﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺗﻮ ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﮔﻔﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ ! ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﻨﺪﻡ . ﻋﻠﯽ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﯿﺎ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﯾﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ .

ﻫﻨﻮﺯ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﺕ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺐ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﻓﺘﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺖ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ، ﺗﻮ ﻗﻠﺐ ﻣﻨﻪ ﻧﻪ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ .

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺩﻝ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺖ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺎﺕ .

ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﻗﻮﻟﻢ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺭﻭ ﺣﺮﻓﻢ ﻫﺴﺘﻢ ﯾﺎ ﺗﻮ ﯾﺎ ﻣﺮﮒ .

ﭘﺎﻣﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﺠﺎﯼ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺗﻮ ، ﺩﺳﺘﺎﯼ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﯼ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯾﯽ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺑﺎﺷﻪ . ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ

ﻭﺍﯼ ﻋﻠﯽ ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩﯼ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﺭﻧﮓ ﻗﺮﻣﺰ ﺧﻮﻥ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﺳﻔﯿﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺱ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺎﻥ !

ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺎﯼ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ . ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﻩ .

ﻃﺮﺡ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﭘﯿﺸﻪ ﺭﻭﻣﻪ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﮕﯿﺮ . ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻣﯿﺎﻡ . . .

ﭘﺪﺭ ﻣﺮﯾﻢ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻪ ، ﮐﻤﺮﺵ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺑﺎﻻ‌ﯼ ﺳﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺸﻨﮕﺶ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ .

ﺳﺮﺷﻮ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺩﺍﻏﺪﺍﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺑﮕﻪ ﭼﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺗﻮ ﺳﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﭼﻬﺎﺭ ﭼﻮﺏ ﺩﺭ ﯾﻪ ﻗﺎﻣﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ .

ﺁﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻋﻠﯽ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻪ ، ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻗﺮﻣﺰﻩ ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻧﮕﺎﻩ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺗﻮﺵ ﺑﻮﺩ . ﻫﺮ ﺩﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩﻫﺎﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩ .

ﭘﺪﺭ ﻋﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﭘﺴﺮﺷﻮ ﺑﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﺮﯾﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﻪ ﻗﻮﻟﺶ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﺣﺎﻻ‌ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﻋﺸﻖ ﻋﻠﯽ ﻭ ﻣﺮﯾﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ . ﺣﺎﻻ‌ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻗﻠﺐ ﻧﺎﺩﻡ ﻭ ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﺩﻭ ﭘﺪﺭ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﺷﮑﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺩﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﯾﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﻍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻧﮕﻮﻥ ﺑﺨﺖ ! ﻣﺎﺑﻘﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﮔﺬﺭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ . . .

من زندگي رادرعشق،عشق رادرقلب، قلب رابه خاطراينکه خانه توست دوست دارم،من اندوه رادراشك،اشك رادرچشم،چشم رابخاطرديدن تودوست دارم،من عشق رادرسكوت،سكوت رادرتنهايي،تنهايي رابخاطرتپيدن قلبم، قلبم رابراي تو،وتوراهمچون قلبم دوست دارم..

جدیدترین مطالب سایت