در این مطلب از سایت فراناز بهترین و زیباترین دست نوشته های سیمین دانشور شاعر و نویسنده مشهور زن ایرانی را برای شما کاربران عزیز گرداوری کرده ایم. سیمسن دانشور دارای دکترای ادبیات و علوم انسانی و عضو هیأت علمی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با رتبه علمی استاد تمام اسـت. این استاد برجسته زبان و ادبیات پارسی درسال ۱۳۵۸ باز نشست شده اسـت.
آدمها به فراموشی محتاجترند تا به خاطره.
آدمها از خاطرات، خنجر میسازند و با خنجرِ خاطره خط میاندازند روی همهچیزِ زندگی.
زندگی خجالت میکشد که از ذهن بیرون بیاید، بسکه تنوبدن و سروصورتش خطخطی خاطرات است.
گاهی خاطره، خطرناکترین چیز جهان است.
آنقدر مدارا کرده ام که دیگر مدارا عادتم شده ؛
وقتی خیلی نرم شدی همه تو را خم می کنند….!
کاش دنیا دست زنها بود
زنها که زاییده اند
یعنی خلق کرده اند!!!
و قدر مخلوق خودشان را می دانند
قدر تحمل و حوصله و یکنواختی
و برای خود هیچ کاری نتوانستن را.
شاید مردها چون هیچوقت خالق نبوده اند
آنقدر خود را به آب و آتش می زنند
تا چیزی بیافرینند
اگر دنیا دست زن ها بود،
جنگ کجا بود؟
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن؛
به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی؛
می خواهی بمانی رفتاری می بینی که انگار باید بروی؛
و این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است….!
من دیگر آفتابِ لبِ بامم،
امّا ازين پیرمرد بشنو جانم،
درین دنیا همهچیز دست خودِ آدم است،
حتّى عشق،حتّى جنون،حتّى ترس.
در خانه ات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید :
در راه که می آمدی سحر را ندیدی!
آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند.
باید بتواند چیزی را تغییر بدهد.
حالا که کاری نماند بکنم پس عشق می ورزم…
انگار یک طوفانی آمد، همهی سیمهای اعصاب و مغرم را پاره کرد و روی هم انداخت و قاطی کرد.
دیدم سر دلم یک چیزی شکست و ریخت. اینها خیال میکنند من دیوانه شدهام. اما من دیوانه نیستم، فقط دلم خیلی خیلی تنگ است.
سکوتم حرف های زیادی دارد
اما خسته ام از گفتنشان…!
به راستی زن بودن کار مشکلی است
مجبوری مانند یک کدبانو رفتار کنی
همانند یک مرد کار کنی
شبیه یک دختر بچه جوان به نظر بیایی
و مثل یک سالمند فکر کنی…
خوشبختی از نگاهِ هرکسی،
معنایی متفاوت دارد.
امّا از نظر من آدمهایی خوشبختاند
که عشق بهموقع به سراغشون بیاد.
کاش دنیا دست زن ها بود…
زن ها که زاییده اند یعنی خلق کرده اند
و قدر مخلوق خودشان را میدانند…
اگر دنیا دست زن ها بود جنگ کجا بود؟
وقتی نگاههای هرزه به هرسو روانه میشود ، وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد ،
وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود ، دیری نخواهد گذشت حیوانات برای کوچک شمردن یکدیگر به هم بگویند آدم !
عجب دنیایی است..
زنها همیشه نگران چیزهایی هستند که مردان فراموش می کنند،
مردان همیشه نگران چیزهایی هستند که زنان به خاطر دارند!
به هیچ کس جز خودت اعتماد نکن!
همین آدم های به ظاهر دوست،به ظاهر عاشق،به ظاهر متعهد و دلسوز…
در اوج اعتمادهای کورکورانه هایتان سخت ترین ضربه ها را می زنند!
برای زندگی کردن
در این گوشه دنیا
باید از فولاد باشد ادم تا دوام بیاورد
اگر دو نفر واقعا عاشق هم باشن هیچی جلودارشون نیس..
چه سرنوشت،چه قسمت و چه آدم های مزاحم دورشون. به
قول سیمین دانشور :
(هر کس چیزی را ,اشقانه بخواهد به آن می رسد)
آدم با کسی در زندگی های قبلی دم خور بوده بعد از او جدا شده.
هی به این دنیا می آید تا او را پیدا کند.
فراق می کشد و انتظار می کشد.
وقتی پیداش کرد و شناختش مگر می تواند ولش کند؟
در این دنیا همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها را جا به جا کند.
میتواند آب ها را بخشکاند. می تواند چرخ و فلک را به هم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد.
حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی …
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد.
باید باکره باشی،باید پاک باشی!
برای آسایش خاطر مردانی که پیش از تو پرده ها دریده اند
چرایش را نمیدانی فقط میدانی قانون است،دین است.سنت است…
قانون و سنت را میدانی مردان ساخته اند
اما در خلوت می اندیشی به مرد بودن خدا و گاهی فکر میکنی شاید
خدا را نیز مردان ساخته اند!!
من زنم….
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد.
من زنم….
و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه هایتو
میدانی؟ دردآور است من آزاد نباشم ک تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
دردم می اید ژست روشن فکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی
دردم می آید در رختخواب با تمام عقیده هایم موافقی و
صبح ها از دنده ی دیگری از خواب پا می شوی…
تمتم حرف هایت عوض می شود.